فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Diagnose

ˌdaɪəɡˈnoʊz ˈdaɪəɡnəʊz
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive adverb C2
    پزشکی تشخیص دادن، برشناخت کردن
    • - The doctors did not diagnose his disease in time.
    • - دکترها بیماری او را به موقع تشخیص ندادند.
    • - It is easy to diagnose some ailments.
    • - تشخیص بعضی از بیماری‌ها آسان است.
    • - The root of some changes cannot be easily diagnosed.
    • - ریشه‌ی برخی دگرگونی‌ها را نمی‌توان به‌آسانی تشخیص داد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد diagnose

  1. verb identify problem, disease
    Synonyms: analyze, determinate, determine, diagnosticate, distinguish, interpret, investigate, pinpoint, place, pronounce, recognize, spot
    Antonyms: misdiagnose

ارجاع به لغت diagnose

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «diagnose» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/diagnose

لغات نزدیک diagnose

پیشنهاد بهبود معانی