گذشتهی ساده:
dashedشکل سوم:
dashedسومشخص مفرد:
dashesوجه وصفی حال:
dashingشکل جمع:
dashesبه سرعت رفتن، (ناگهان و به سرعت) حرکت کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
He made a dash for the door.
دوید به طرف در.
When he heard the news, he dashed out of the room.
تا خبر را شنید، از اتاق زد بیرون.
He ate his lunch and dashed off to school.
ناهارش را خورد و شتابان به مدرسه رفت.
(صدای خوردن شیشه به سنگ یا پاشیده شدن آب وغیره) جرنگ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the dash of waves on the rocks
صدای برخورد امواج بر سنگها
(محکم و به منظور شکستن) پرتاب کردن، افکندن، انداختن، کوفتن (بر)
He drank the wine and dashed the wineglass against the cobblestones.
شراب را سر کشید و گیلاس شراب را بر سنگفرش کوفت.
نومید کردن، از بین بردن
to dash one's hopes
امید کسی را ناامید کردن
دلشکسته کردن، مغموم کردن، دلسرد کردن، شرمسار کردن، آزرمگین کردن، خجل کردن
به سرعت انجام دادن، به سرعت نوشتن
He dashed off ten letters in less than an hour!
در کمتر از یک ساعت ده تا نامه نوشت!
(قدیمی - عامیانه) لعنت کردن
O, dash it! where did I put the knife!
اه - این چاقوی لعنتی را کجا گذاشتم!
(علایم نقطه گذاری در چاپ و نگارش - این نشان: ــ که طول آن دو برابر هایفن است) خط تیره، فاصله میان دو حرف
(باقلم یا قلم مو) ضربهی سریع و شتاب آمیز
مقدار کم، ذره
The soup needs a dash of salt.
آبگوشت یک ذره نمک لازم دارد.
green with a dash of red
سبز با کمی رنگ قرمز
(مسابقات دو) دوسرعت، دو تند، حرکت تند و ناگهان
a hundred-meter dash
دو صدمتر
(اتومبیل) داشبورد
جد و جهد، شوق و ذوق، دلگرمی، انرژی، شجاعت، (ظاهر) پرجلوه، پرنما، پرنمود
He walks with a certain amount of dash.
با ژست خاصی راه میرود.
1- (با شتاب) انجام دادن، (باشتاب) نوشتن 2- (باشتاب) رفتن
(عامیانه) جلوه کردن، نمود کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dash» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dash