گذشتهی ساده:
discomfortedشکل سوم:
discomfortedسومشخص مفرد:
discomfortsوجه وصفی حال:
discomfortingشکل جمع:
discomforts(جسمی و روحی) ناراحتی، رنج، زحمت، آشفتگی، ناخوشاحوالی، درد
They tried to mask their discomfort with forced smiles.
آنها سعی کردند که با لبخندهای زورکی ناراحتی خود را پنهان کنند.
The dentist assured him that a little discomfort was normal during the procedure.
دندانپزشک به او اطمینان داد که اندکی درد در طول عمل طبیعی است.
Discomfort often leads to important conversations about change.
آشفتگی اغلب منجر به گفتوگوهای مهمی در مورد تغییر میشود.
ناراحت کردن، معذب کردن، خجالتزده کردن، مضطرب کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The cold weather discomforted the hikers.
هوای سرد باعث ناراحتی کوهنوردان شد.
The unexpected news discomforted everyone in the room.
این خبر غیرمنتظره همه حاضران در اتاق را مضطرب کرد.
His rude comments discomforted his coworker during the meeting.
اظهارات بیادبانهی او در طول جلسه، باعث معذب شدن همکارش شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «discomfort» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/discomfort