آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۸ آبان ۱۴۰۳

    Discomfort

    dɪˈskʌmfərt dɪsˈkʌmfət

    گذشته‌ی ساده:

    discomforted

    شکل سوم:

    discomforted

    سوم‌شخص مفرد:

    discomforts

    وجه وصفی حال:

    discomforting

    شکل جمع:

    discomforts

    معنی discomfort | جمله با discomfort

    noun countable uncountable C1

    (جسمی و روحی) ناراحتی، رنج، زحمت، آشفتگی، ناخوش‌احوالی، درد

    They tried to mask their discomfort with forced smiles.

    آنها سعی کردند که با لبخندهای زورکی ناراحتی خود را پنهان کنند.

    The dentist assured him that a little discomfort was normal during the procedure.

    دندان‌پزشک به او اطمینان داد که اندکی درد در طول عمل طبیعی است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Discomfort often leads to important conversations about change.

    آشفتگی اغلب منجر به گفت‌وگوهای مهمی در مورد تغییر می‌شود.

    verb - transitive

    ناراحت کردن، معذب کردن، خجالت‌زده کردن، مضطرب کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The cold weather discomforted the hikers.

    هوای سرد باعث ناراحتی کوهنوردان شد.

    The unexpected news discomforted everyone in the room.

    این خبر غیرمنتظره همه‌ حاضران در اتاق را مضطرب کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His rude comments discomforted his coworker during the meeting.

    اظهارات بی‌ادبانه‌ی او در طول جلسه، باعث معذب شدن همکارش شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد discomfort

    1. noun irritation, pain
      Synonyms:
      annoyance nuisance trouble displeasure vexation pain hurt distress uneasiness upset hardship soreness ache embarrassment discomposure disquiet malaise inquietude
      Antonyms:
      comfort pleasure ease relief easiness
    1. verb make (someone) feel uneasy, anxious, or embarrassed
      Synonyms:
      upset disturb embarrass disquiet discompose discomfit distress vex nettle perturb make uncomfortable
      Antonyms:
      help ease comfort relieve aid alleviate

    لغات هم‌خانواده discomfort

    noun
    comfort, discomfort, comforter
    adjective
    comfortable, comforting
    verb - transitive
    comfort
    adverb
    comfortably, comfortingly

    سوال‌های رایج discomfort

    گذشته‌ی ساده discomfort چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده discomfort در زبان انگلیسی discomforted است.

    شکل سوم discomfort چی میشه؟

    شکل سوم discomfort در زبان انگلیسی discomforted است.

    شکل جمع discomfort چی میشه؟

    شکل جمع discomfort در زبان انگلیسی discomforts است.

    وجه وصفی حال discomfort چی میشه؟

    وجه وصفی حال discomfort در زبان انگلیسی discomforting است.

    سوم‌شخص مفرد discomfort چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد discomfort در زبان انگلیسی discomforts است.

    ارجاع به لغت discomfort

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «discomfort» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/discomfort

    لغات نزدیک discomfort

    • - discomfit
    • - discomfiture
    • - discomfort
    • - discomfortable
    • - discommend
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    k keep your eyes peeled knack hindi concern hibernal high and mighty hilarious the outset reach out genuine interest genuine polluter intentionality belonging کشکول کوشک ساعد تهدیدآمیز تحکم تحکیم لحاف محفل ماسک معمول مطبوع مطبوعات مجزا محال محجر
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.