با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Seasoning

ˈsiːznɪŋ ˈsiːznɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
چاشنی، ادویه‌

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- This salad needs seasoning.
- این سالاد نیاز به چاشنی دارد.
- Don't forget to sprinkle some seasoning on top before serving.
- فراموش نکنید که قبل‌از سرو، مقداری ادویه‌ روی آن بپاشید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد seasoning

  1. noun flavoring for food
    Synonyms: condiment, dressing, gravy, herb, pepper, pungency, relish, salt, sauce, spice, zest

ارجاع به لغت seasoning

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «seasoning» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/seasoning

لغات نزدیک seasoning

پیشنهاد بهبود معانی