فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Boil

bɔɪl bɔɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    boiled
  • شکل سوم:

    boiled
  • سوم شخص مفرد:

    boils
  • وجه وصفی حال:

    boiling
  • شکل جمع:

    boils

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    جوش صورت، بناور، دمل، تحریک، هیجان، کورک، التهاب
  • verb - intransitive
    در معرض عمل مایع در حال جوش قرار گرفتن، حرارت دادن تا نقطه جوش، شکل دادن یا جدا کردن با جوشاندن (چیزی مانند شکر یا نمک)
  • verb - transitive
    جوشاندن، به جوش آمدن، جوش آمدن، جوشیدن (رسیدن به حرارتی که آب را به غلیان می آورد و بخار می کند)، غلیان کردن، به قل قل آمدن، قلقل زدن، قل زدن، در آب جوش پختن، آب پز کردن، جوشان بودن، خشمگین شدن، جوش زدن، خونسردی خود را از دست دادن
    • - Water boils at one hundred degrees centigrade.
    • - آب در صد درجه‌ی سانتیگراد به جوش می‌آید.
    • - The kettle is boiling.
    • - کتری دارد می‌جوشد.
    • - Boil the vegetables for only three minutes.
    • - سبزی‌ها را فقط سه دقیقه در آب بجوشان.
    • - boiled potatoes
    • - سیب‌زمینی آب‌پز
    • - boiling water
    • - آب جوش
    • - He was boiling with anger.
    • - از خشم به جوش آمده بود.
    • - The stock market is boiling with activity.
    • - بازار سهام از فعالیت به تب‌و‌تاب آمده است.
    • - What it boiled down to was money.
    • - اصل قضیه پول بود.
    • - Don't let the pot boil dry.
    • - نگذار (آب) دیگ بجوشد و تمام شود.
    • - The milk is boiling over.
    • - شیر دارد (می‌جوشد و) سر می‌رود.
    • - Their rivalry boiled over.
    • - رقابت آن‌ها به نهایت رسید.
    • - Let's boil up some water for tea.
    • - بیا برای چای قدری آب بجوشانیم.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد boil

  1. noun blister
    Synonyms: abscess, blain, blister, carbuncle, excrescence, furuncle, pimple, pustule, sore, tumor, ulcer
  2. verb heat to bubbling
    Synonyms: agitate, bubble, churn, coddle, cook, decoct, effervesce, evaporate, fizz, foam, froth, parboil, poach, seethe, simmer, smolder, steam, steep, stew
    Antonyms: freeze
  3. verb be angry
    Synonyms: be indignant, blow up, bristle, burn, flare, foam at the mouth, fulminate, fume, rage, rave, sputter, storm
    Antonyms: be happy

Phrasal verbs

  • boil away

    در اثر جوشیدن بخار شدن

  • boil down

    خلاصه کردن یا شدن

    (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن

  • boil down to

    خلاصه کردن (یا شدن) به، منجر شدن به

  • boil over

    سر رفتن، سر ریختن

    عصبانی شدن، آشفته شدن

  • boil up

    (احساس خشم و ناراحتی و غیره) غلیان کردن، خروشیدن

    جوشاندن

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده boil

ارجاع به لغت boil

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «boil» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/boil

لغات نزدیک boil

پیشنهاد بهبود معانی