فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Churn

tʃɜːrn tʃɜːn

گذشته‌ی ساده:

churned

شکل سوم:

churned

سوم‌شخص مفرد:

churns

وجه وصفی حال:

churning

شکل جمع:

churns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

به تلاطم درآمدن، به هم خوردن، کف کردن، به کف آوردن (دریا و غیره)

The storm caused the ocean waves to churn.

طوفان باعث شد امواج اقیانوس به تلاطم درآید.

The storm churning the ocean waves made sailing impossible.

طوفان با به تلاطم درآوردن امواج اقیانوس سفر دریایی مرا غیرممکن کرد.

verb - transitive

کره گرفتن، کره‌گیری کردن (با تکان دادن شیر در مشک یا دستگاه)، زدن (دوغ یا شیر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

She churned the milk.

از شیر کره گرفت.

Grandma always said that churning fresh milk was one of her favorite chores.

مادربزرگ همیشه می‌گفت که زدن شیر تازه یکی از کارهای مورد علاقه‌ی او بود.

verb - intransitive

زیرورو شدن، به هم خوردن (شکم)

The news of the accident made my stomach churn.

خبر تصادف باعث شد شکمم زیرورو شود.

Every time I think of the accident my stomach churns.

هر وقت فکر آن حادثه را می‌کنم دلم زیر و رو می‌شود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The roller coaster ride caused my stomach to churn.

ترن هوایی باعث شد شکمم به هم بخورد.

verb - intransitive verb - transitive

اقتصاد ریزش کردن، دچار ریزش شدن (از نظر تعداد مشتری)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده

The market is competitive, causing customers to churn more frequently.

بازار رقابتی است و باعث می‌شود که مشتریان به‌طور مکرر ریزش کنند.

The dissatisfied customers churned.

مشتریان ناراضی ریزش کردند.

noun countable

مشک، کره‌گیر (دستگاه)

The old-fashioned churn had been passed down through generations.

این مشک قدیمی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده بود.

She placed the fresh cream in the churn, ready to transform it into rich homemade butter.

او خامه‌ی تازه را در کره‌گیر ریخت تا آن را به کره‌ی خانگی تبدیل کند.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی دبه‌ی شیر

She carried the heavy churn carefully to avoid spilling any milk.

برای جلوگیری از ریختن شیر، دبه‌ی شیر را با احتیاط حمل کرد.

He used a churn to transport fresh milk from the cowshed.

او برای انتقال شیر تازه از گاودانی از دبه‌ی شیر استفاده می‌کرد.

noun singular uncountable

اقتصاد ریزش (در تعداد مشتری)

The company's churn rate was high.

نرخ ریزش این شرکت بالا بود.

Our goal is to reduce customer churn.

هدف ما کاهش ریزش مشتریان است.

verb - intransitive verb - transitive

جایگزین کردن، جایگزین شدن (کارمند جدید با کارمند قدیمی) (به طور مکرر)

Some companies believe it is necessary to churn their employees every few years.

برخی از شرکت‌ها معتقدند که لازم است هر چند سال یک‌بار کارمندان خود را جایگزین کنند.

Employee satisfaction plays a crucial role in preventing organizations from churning their staff.

رضایت کارکنان نقش مهمی در جلوگیری از جایگزینی کارکنان توسط سازمان‌ها ایفا می‌کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد churn

  1. verb mix up, beat
    Synonyms:
    stir up agitate mix up toss beat boil bubble simmer swirl jolt seethe ferment foam froth convulse moil

Phrasal verbs

churn out

(با کمی تداعی منفی) با سرعت و به مقدار زیاد تولید کردن

churn up

هراسناک یا دلواپس یا عصبانی کردن

Idioms

my stomach churns

دلم زیر و رو می‌شود، حالم به هم می‌خورد.

ارجاع به لغت churn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «churn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/churn

لغات نزدیک churn

پیشنهاد بهبود معانی