فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Convulse

kənˈvʌls kənˈvʌls

گذشته‌ی ساده:

convulsed

شکل سوم:

convulsed

سوم‌شخص مفرد:

convulses

وجه وصفی حال:

convulsing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

تکان دادن، لرزاندن، به لرزه درآوردن، (کشور و غیره) آشفتن، برهم زدن، زیر و رو کردن، (بدن و صورت و غیره) دچار تشنج کردن، متشنج کردن، تکان خوردن، لرزیدن، دچار تشنج شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The earthquake caused the ground to convulse violently.

زمین‌لرزه باعث شد زمین به‌شدت بلرزد.

The sudden loud noise made him convulse in fear.

صدای بلند ناگهانی او را از ترس دچار تشنج کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Her body started to convulse uncontrollably.

بدنش بی‌اختیار شروع به لرزیدن کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد convulse

  1. verb disturb
    Synonyms:
    bother disturb shake unsettle agitate stir shake up torment rock writhe

ارجاع به لغت convulse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «convulse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/convulse

لغات نزدیک convulse

پیشنهاد بهبود معانی