فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Convulse

kənˈvʌls kənˈvʌls
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    convulsed
  • شکل سوم:

    convulsed
  • سوم شخص مفرد:

    convulses
  • وجه وصفی حال:

    convulsing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    تکان دادن، لرزاندن، به لرزه درآوردن، (کشور و غیره) آشفتن، برهم زدن، زیر و رو کردن، (بدن و صورت و غیره) دچار تشنج کردن، متشنج کردن، تکان خوردن، لرزیدن، دچار تشنج شدن
    • - The earthquake caused the ground to convulse violently.
    • - زمین‌لرزه باعث شد زمین به‌شدت بلرزد.
    • - The sudden loud noise made him convulse in fear.
    • - صدای بلند ناگهانی او را از ترس دچار تشنج کرد.
    • - Her body started to convulse uncontrollably.
    • - بدنش بی‌اختیار شروع به لرزیدن کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد convulse

  1. verb disturb
    Synonyms: agitate, shake, shake up, unsettle, rock, stir, torment, writhe, bother, disturb

ارجاع به لغت convulse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «convulse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/convulse

لغات نزدیک convulse

پیشنهاد بهبود معانی