گذشتهی ساده:
convulsedشکل سوم:
convulsedسومشخص مفرد:
convulsesوجه وصفی حال:
convulsingتکان دادن، لرزاندن، به لرزه درآوردن، (کشور و غیره) آشفتن، برهم زدن، زیر و رو کردن، (بدن و صورت و غیره) دچار تشنج کردن، متشنج کردن، تکان خوردن، لرزیدن، دچار تشنج شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The earthquake caused the ground to convulse violently.
زمینلرزه باعث شد زمین بهشدت بلرزد.
The sudden loud noise made him convulse in fear.
صدای بلند ناگهانی او را از ترس دچار تشنج کرد.
Her body started to convulse uncontrollably.
بدنش بیاختیار شروع به لرزیدن کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «convulse» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/convulse