فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Convoy

ˈkɑːnvɔɪ ˈkɒnvɔɪ

گذشته‌ی ساده:

convoyed

شکل سوم:

convoyed

سوم‌شخص مفرد:

convoys

وجه وصفی حال:

convoying

شکل جمع:

convoys

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive countable

قافله، کاروان، بدرقه، همراه رفتن، بدرقه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

He was convoyed by secret service agents.

مأمورین پلیس مخفی او را همراهی می‌کردند.

Tankers convoyed by destroyers.

کشتی‌های نفتکش که توسط ناوشکن‌ها بدرقه می‌شدند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The trucks moved in a convoy.

کامیون‌ها با هم حرکت می‌کردند.

a convoy of tanks and armored vehicles

ستون تانک و خودروهای زره‌پوش

a convoy of freighters and cruisers

کاروانی از کشتی‌های باری و رزم‌ناوها

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد convoy

  1. noun guard, escort
    Synonyms:
    protection attendant companion attendance
  1. verb protect, escort
    Synonyms:
    guard defend protect accompany escort attend shield conduct guide company chaperon convey bear bring watch safeguard shepherd pilot consort usher
    Antonyms:
    neglect ignore

ارجاع به لغت convoy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «convoy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/convoy

لغات نزدیک convoy

پیشنهاد بهبود معانی