گذشتهی ساده:
accompaniedشکل سوم:
accompaniedسومشخص مفرد:
accompaniesوجه وصفی حال:
accompanyingهمراهی کردن، همراه بودن (با)، سرگرم بودن (با)، مصاحبت کردن، ضمیمه کردن، جفت کردن، توأم کردن
He accompanied me to Ahwaz.
او تا اهواز مرا همراهی کرد.
to accompany words with deeds
حرف را با عمل توأم کردن
(موسیقی) همنوازی کردن، هماهنگ شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He sang and she accompanied him on the piano.
مرد میخواند و زن با پیانو او را همراهی میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «accompany» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/accompany