با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Accomplish

əˈkɑːm- / / əˈkʌm- əˈkʌmplɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    accomplished
  • شکل سوم:

    accomplished
  • سوم‌شخص مفرد:

    accomplishes
  • وجه وصفی حال:

    accomplishing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
انجام دادن، به انجام رساندن، وفا کردن(به)، صورت گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- to accomplish a task
- کاری را به انجام رساندن
- He accomplished his goal.
- به هدفش نائل آمد.
- He knew he would starve before accomplishing half the distance.
- او می‌دانست که قبل از طی نصف راه دچار گرسنگی خواهد شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد accomplish

  1. verb succeed in doing
    Synonyms: achieve, arrive, attain, bring about, bring off, carry out, conclude, consummate, do, do a bang-up job, do justice, do one proud, do the trick, effect, finish, fulfill, gain, get someplace, get there, hit, make hay, make it, manage, nail it,perform, produce, pull off, put it over, rack up, reach, realize, score, sew up, take care of, win
    Antonyms: abandon, fail, give up, not finish, nullify, relinquish

ارجاع به لغت accomplish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «accomplish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/accomplish

لغات نزدیک accomplish

پیشنهاد بهبود معانی