گذشتهی ساده:
gave upشکل سوم:
given upسومشخص مفرد:
gives upوجه وصفی حال:
giving upدست کشیدن، تسلیم شدن، منصرف شدن (از حدس زدن چیزی)
They all gave up trying to guess the password.
همه از حدس زدن رمز عبور دست کشیدند.
After a few wrong guesses, she finally gave up.
بعداز چند حدس اشتباه، بالاخره تسلیم شد.
رها کردن، از دست دادن، چشمپوشی کردن، صرفنظر کردن، واگذار کردن، دل کندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We are willing to give up our lives but not our freedom.
حاضریم جان خود را از دست بدهیم، ولی آزادی خود را نه.
The refugees had to give up everything they owned.
پناهندگان مجبور شدند از تمام داراییهای خود صرفنظر کنند.
Many people gave up their land during the crisis.
درطول بحران، خیلیها از زمینهایشان دل کندند.
He didn’t want to give up his position at the company.
نمیخواست سمتش در شرکت را واگذار کند.
She gave up her car after moving to the city.
بعداز نقل مکان به شهر، ماشینش را رها کرد.
دلسرد شدن، منصرف شدن، دست کشیدن، ادامه ندادن، کنار گذاشتن (ادامه ندادن کاری بهخاطر سختی زیاد)
She gave up studying medicine because it was too stressful.
بهخاطر استرس زیاد، تحصیل در رشتهی پزشکی را کنار گذاشت.
He gave up learning French after just two weeks.
فقط بعداز دو هفته، یادگیری زبان فرانسه را ادامه نداد.
Don’t give up chasing your dreams.
دست از دنبال کردن رویاهات نکش.
After several failed attempts, he gave up trying to solve the puzzle.
بعداز چندین تلاش ناموفق، او از تلاش برای حل معما منصرف شد.
Don't give up just because it's difficult.
فقط به این خاطر که مشکل است تسلیم نشو.
Even if you kill me, I will not give up.
حتی اگر مرا بکشید دست بر نخواهم داشت.
ترک کردن، ول کردن، کنار گذاشتن، دست کشیدن (ترک کردن عادت)
He gave up drinking coffee because it made him anxious.
نوشیدن قهوه را ترک کرد چون باعث اضطرابش میشد.
She’s trying to give up alcohol.
او در تلاش است که الکل را کنار بگذارد.
دست کشیدن، رها کردن، کنار گذاشتن (انجام ندادن کاری که معمولاً انجام میشود)
After the injury, he gave up playing football.
بعداز مصدومیت، فوتبال بازی کردن را کنار گذاشت.
She gave up teaching to take care of her children.
او تدریس را رها کرد تا از فرزندانش مراقبت کند.
I gave up my leisure time to write this dictionary.
من وقت آزاد خود را صرف نگارش این فرهنگ کردم.
قطع رابطه کردن، رها کردن، دست کشیدن
He gave up his old friends when he became rich.
وقتی پولدار شد، دوستان قدیمیاش را کنار گذاشت.
After moving abroad, he gave up most of his childhood friends.
بعداز مهاجرت، با بیشتر دوستان دوران کودکیاش قطع رابطه کرد.
قطع امید کردن، انتظار کسی را نکشیدن، ناامید شدن (از آمدن کسی)
We’d given up on the bus ever arriving when it finally showed up.
وقتی اتوبوس بالاخره رسید، ما دیگر امیدی به آمدنش نداشتیم.
I was about to give up on you when you called.
داشتم از آمدنت ناامید میشدم که زنگ زدی.
تسلیم شدن، تحویل دادن (خود را تسلیم کسی کردن)
He knew he had no choice but to give himself up.
میدانست چارهای ندارد جز اینکه خودش را تسلیم کند.
They urged the rebel fighters to give themselves up.
از شورشیها خواستند خودشان را تحویل دهند.
ناامید شدن، امید خود را از دست دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «give up» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/give-up