فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Do

duː doʊ duː dəʊ

گذشته‌ی ساده:

did

شکل سوم:

done

سوم‌شخص مفرد:

does

وجه وصفی حال:

doing

شکل جمع:

dos

توضیحات:

شکل نوشتاری دیگر این لغت در معنای بیست‌ونهم : doh


do در معنای سی‌ام مخفف عبارت Doctor of Osteopathic یا Doctor of Osteopathy است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

auxiliary verb A1

فعل کمکی که در جملات منفی و سوالی (و گاهاً مثبت) در کنار افعال دیگر استفاده می‌شود

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

I don't (do not) like ice cream.

بستنی دوست ندارم.

Do you know my name?

اسم مرا می‌دانی؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Did they write the letter?

آیا (آن‌ها) نامه را نوشتند؟

do stay tonight

حتماً امشب بمان

Do not go!

نرو!

Little did he realize.

کم‌متوجه بود.

auxiliary verb A2

مگر نه، درسته، واقعاً (به‌جای فعل اصلی در سوالات انتهای جمله برای تأیید، تأکید یا بیان تعجب)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

You finished the assignment, didn't you?

تکالیف را تمام کردی، درسته؟

She likes chocolate ice cream, doesn't she?

اون از بستنی شکلاتی خوشش میاد، مگه نه؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They finished the project early, did they?

آن‌ها پروژه را زودتر تمام کردند، مگر نه؟

auxiliary verb B1

برای جلوگیری از تکرار فعل

love me as I do you

همان‌طور که تو را دوست دارم، مرا دوست بدار

Sarah enjoys swimming more than I do.

سارا بیشتر از من از شنا کردن لذت می‌برد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I don't watch horror movies, and neither do you.

نه من فیلم ترسناک می‌بینم نه شما.

She loves hiking, and so do I.

او عاشق کوهنوردی است، من هم همین‌طور.

auxiliary verb B2

برای تأکید بیشتر فعل اصلی

Do come in!

حتما بیا تو!

She does appreciate your help with the project.

او واقعاً قدردان کمک شما در پروژه است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We do want to make this a memorable event.

ما واقعاً قصد داریم این رویداد به‌یادماندنی را برگزار کنیم.

verb - intransitive verb - transitive A1

انجام دادن، کاری کردن، عمل کردن

Who did this to you?

کی این عمل را نسبت به تو انجام داد؟

Do what I tell you!

آنچه را که به تو می‌گویم بکن!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Who did this?

کی این کار را کرد؟

to do great deeds

کارهای بزرگی را انجام دادن

Do, don't merely talk!

تنها حرف را نزن - عمل کن!

verb - transitive A1

بر عهده گرفتن، مسئولیت انجام کاری را قبول کردن، پرداختن به کاری، رسیدگی کردن به کاری

Can you do the arrangements for the meeting?

آیا می‌توانی مسئولیت هماهنگی‌های جلسه را قبول کنی؟

He will do the planning for the new project.

او کارهای برنامه‌ریزی پروژه جدید را بر عهده خواهد گرفت.

verb - transitive A1

انگلیسی بریتانیایی درس خواندن

She did history for her degree.

او برای گرفتن مدرک تاریخ خواند.

They did mathematics in their final year.

آن‌ها در سال آخر ریاضیات خواندند.

verb - transitive

حل کردن، به جواب رسیدن (معما یا پازل)

Can you do this riddle for me?

آیا می‌توانی جواب این معما را بدهی؟

I need to do the math problems before the test.

باید قبل از امتحان این سوالات ریاضی را حل کنم.

verb - transitive A2

درست کردن، آماده کردن، ساختن، تولید کردن

Dinner has been done for an hour.

یک ساعت است شام آماده شده است.

Can you do the artwork for the school project?

آیا می‌توانید کارهای هنری را برای پروژه‌ی مدرسه درست کنید؟

verb - intransitive

انگلیسی بریتانیایی به پایان رساندن کاری، تمام کردن، بس کردن

Are you done with your homework?

آیا تکالیفت را به پایان رساندی؟

We are done arguing about this issue.

مشاجره‌ی ما درباره‌ی این مشکل تمام شده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I’m not done with this book yet.

هنوز کارم با این کتاب تمام نشده است.

verb - intransitive verb - transitive B1

تمیز کردن، مرتب کردن، زیبا کردن

to do one's hair

موی خود را درست کردن

to do one's nails

ناخنهای خود را گرفتن (با سوهان یا مانیکور زدن)

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Can you please do the living room before the party?

آیا می‌توانی اتاق نشیمن را قبل از مهمانی تمیز کنی؟

Please do the dishes.

لطفاً ظرف‌ها را بشور.

She always does her make-up before going out.

او همیشه قبل از بیرون رفتن آرایش می‌کند.

to do the ironing

اتوکشی کردن

verb - transitive

انگلیسی بریتانیایی چیدن چیزی، بستن (کراوات و...)

Can you do the table settings for the dinner?

آیا می‌توانی میز را برای شام بچینی؟

He can do the seating plan for the wedding.

او می‌تواند صندلی‌ها را برای مراسم عروسی بچیند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Please do the flowers before the guests arrive.

لطفاً قبل از رسیدن مهمان‌ها گل‌ها را بچین.

verb - transitive

رفتن به جایی با اتومبیل، راندن اتومبیل

She does 100 kilometers on a full tank.

او می‌تواند با باک پر صد کیلومتر براند.

We need to do the distance quickly before sunset.

باید قبل از غروب خورشید این مسافت را طی کنیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

This car does the speed limit easily.

این خودرو به‌راحتی با تمام سرعت حرکت می‌کند.

to do 60 miles an hour

ساعتی ۶۰ مایل رفتن

verb - transitive

سفر کردن، به اتمام رساندن سفر

We did England in two months.

سفر به انگلستان را در دو ماه تمام کردیم.

We did the trip to New York.

ما به نیویورک سفر کردیم.

verb - intransitive verb - transitive C1

انگلیسی بریتانیایی کافی بودن، کفایت کردن، قابل قبول بودن، مناسب بودن، رضایت‌بخش بودن

Black clothes will do.

لباس سیاه مناسب است.

Will this do?

آیا این کافی است؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A quick snack will do until dinner.

کمی خوراکی تا زمان شام کفایت می‌کند.

A simple solution will do in this case.

راه‌حلی ساده در این مورد قابل قبول است.

verb - transitive

ارائه کردن، عرضه کردن، فروختن

The store does discounts on seasonal items.

این مغازه روی محصولات فصلی خود تخفیف ارائه می‌دهد.

Our company does maintenance services for all equipment.

شرکت ما خدمات تعمیرونگهداری را برای کلیه‌ی تجهیزات عرضه می‌کند.

verb - transitive

پختن، آماده کردن غذا

The meat is not done yet.

گوشت هنوز پخته نشده است.

do the pasta for tonight's dinner

برای شام امشب پاستا بپز.

verb - intransitive B1

گذران زندگی (زندگی کردن در وضعیت خاصی)

She seems to be doing fine after the surgery.

به‌نظر می‌رسد بعد از عمل اوضاعش خوب است.

He's doing poorly in his math class this year.

امسال او اوضاع بدی (عملکرد ضعیفی) در کلاس ریاضی دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Mary is doing great in her new job.

مری اوضاع بسیار خوبی در شغل جدیدش دارد.

verb - transitive

اجرا کردن نمایشنامه، بازی کردن به‌جای شخصیت، ایفای نقش کردن

I did Portia.

من نقش پورشیا را بازی کردم.

We did Hamlet.

ما (نمایش) هملت را اجرا کردیم.

verb - transitive informal

از جایی دیدن کردن، گشت‌وگذار کردن، گشتن در جایی

We plan to do Paris next summer.

ما برنامه داریم که سال بعد از پاریس دیدن کنیم.

Let’s do the museums while we’re in London.

بیا تا وقتی در لندن هستیم موزه‌ها را بگردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She hopes to do the local attractions during her trip.

او امیدوار است که در طول سفرش در جاذبه‌های محلی گشت‌وگذار کند.

verb - transitive informal

انگلیسی بریتانیایی دزدی کردن، به سرقت بردن

They planned to do the jewelry store under the cover of night.

آن‌ها برنامه چیدند تا در شب به‌صورت مخفیانه از جواهرفروشی دزدی کنند.

The gang was caught after they tried to do the bank on the weekend.

اعضای باند پس از تلاش برای سرقت از بانک در آخرهفته دستگیر شدند.

verb - transitive informal

انگلیسی بریتانیایی سر کسی کلاه گذاشتن، گول زدن

You've been done.

کلاه سرت گذاشته‌اند.

Sarah tried to do him for the concert tickets, but he caught on.

سارا سعی کرد سر بلیط‌های کنسرت او را گول بزند، اما او مچش را گرفت.

verb - transitive informal

حبس کشیدن، به زندان رفتن

She ended up doing time for her role in the fraud operation.

او در نهایت برای نقش خود در عملیات کلاهبرداری مدتی به زندان رفت.

Many people do time for crimes they didn't commit.

مردم زیادی برای جرمی که نکردند، حبس می‌کشند.

verb - transitive informal

انگلیسی بریتانیایی گوشمالی دادن، نفله کردن، مجازات کردن، جریمه شدن

His enemies did him in.

دشمنانش او را نفله کردند.

They plan to do the troublemaker for his actions.

آن‌ها قصد دارند آدم دردسرساز را برای کارهایش مجازات کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I heard he got done for driving without a license.

شنیدم که او برای رانندگی بدون گواهی‌نامه جریمه شده.

verb - transitive informal

موادمخدر کشیدن، مواد مصرف کردن

I have never done drugs.

من هرگز موادمخدر مصرف نکرده‌ام.

He decided to do cocaine at the party.

او تصمیم گرفت که در مهمانی کوکائین بکشد.

verb - transitive

گاییدن، کردن، سکس کردن

I can't believe they decided to do it so quickly.

باورم نمی‌شود که آن‌ها تصمیم گرفتند که خیلی زود سکس کنند.

He said he'd do her after the party.

او گفت بعد از مهمانی او را می‌کند.

noun countable

رفتار، اقدام، کار، حرکت

It’s a poor do when hard work isn’t recognized.

این رفتار منصفانه‌ای نیست که سخت‌کوشی کسی دیده نشود.

She believes in fair dos, advocating for equal pay for all employees.

او به اقدام‌های منصفانه اعتقاد دارد و از دستمزد برابر برای همه کارمندان حمایت می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His treatment of the staff was a poor do, lacking any sense of fairness.

رفتار او با کارکنان حرکت بدی بود و ذره‌ای انصاف نداشت.

noun countable informal

انگلیسی بریتانیایی مهمانی، مراسم، رویداد اجتماعی

Last night's do was filled with laughter and great music.

مراسم دیشب سراسر خنده و موسیقی خوب بود.

She organized a lovely do to celebrate their anniversary.

او برای جشن گرفتن سالگرد ازدواجشان مهمانی دوست‌داشتنی ترتیب داد.

noun singular

موسیقی دو (نام نخستین نت موسیقی)

Can you hit that high do effortlessly?

آیا می‌توانی به‌راحتی به نت دوی بالا برسی؟

The teacher emphasized the importance of the do.

معلم روی اهمیت نت دو تأکید کرد.

abbreviation noun countable

دکتر استخوان‌درمانی

After her training, she became a D.O. in her state.

پس از گذراندن تمرینات او در ایالت خود دکتر استخوان‌درمانی شد.

The clinic is staffed by several experienced D.O.s.

در این کلینیک چندین دکتر استخوان‌درمانی باتجربه کار می‌کنند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد do

  1. verb carry out
    Synonyms:
    perform execute complete finish achieve fulfill discharge effect produce accomplish organize arrange create cause make operate undertake transact determine fix conclude end close pull off wind up wrap up bring about succeed prepare act work make ready look after see to take care of business be responsible for take on engage in get ready move cook get with it go for it do one’s thing
    Antonyms:
    fail miss neglect lose destroy undo defer put off pass idle
  1. verb be sufficient
    Synonyms:
    suffice be enough be adequate serve satisfy suit answer avail be useful be of use be good enough for give satisfaction pass muster
  1. verb figure out, solve
    Synonyms:
    solve work out interpret resolve decipher decode translate puzzle out adapt render transpose transliterate
  1. verb act, behave
    Synonyms:
    behave seem play appear operate manage conduct present perform go on fare carry give produce portray enact deport demean comport personate impersonate playact put on bear get along make out get by acquit oneself render the role discourse come on like quit muddle through stagger along
  1. verb travel, visit
    Synonyms:
    visit tour explore look at pass through journey traverse stop in cover track
  1. verb cheat
    Synonyms:
    deceive trick defraud swindle con dupe hoax beat fleece gyp bilk cozen overreach flimflam take for a ride chouse

Phrasal verbs

do by

رفتار کردن نسبت به یا برای

do in

خسته کردن

فریب دادن، گول زدن

do over

مجددا انجام دادن

چپاول کردن، غارت کردن، دستبرد زدن

do up

بستن، سفت کردن

آماده کردن، تزئین کردن

do up right

(عامیانه) با دقت انجام دادن

Phrasal verbs بیشتر

do with

به کار بردن، به کار زدن، مفید یافتن، به درد خور بودن

do without

تنهایی انجام دادن، بی‌نیاز بودن از

Collocations

do honor (to)

احترام کردن، احترام گذاشتن

do well

خوب (یا سالم) بودن

Idioms

do oneself well (or proud)

موفق شدن، (کار کسی) گرفتن

do's and don'ts

بایدها و نبایدها، مقررات، چیزهای موجه و غیرموجه، موارد قانونی و غیرقانونی

do well

1- موفق بودن، کامیاب بودن 2- (بیمار) رو به بهبود بودن

have to do with

ربط داشتن، مربوط بودن، ارتباط داشتن

is anything doing tonight

آیا امشب خبری هست؟ (مهمانی و غیره هست؟)

لغات هم‌خانواده do

ارجاع به لغت do

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «do» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/do

لغات نزدیک do

پیشنهاد بهبود معانی