گذشتهی ساده:
decipheredشکل سوم:
decipheredسومشخص مفرد:
deciphersوجه وصفی حال:
decipheringرمزگشودن، کشف کردن
گشودن سر، فاش کردن سر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to decipher a code
کلید رمز چیزی را پیدا کردن، رمز را گشودن
Archaeologist tried to decipher the stone engravings.
باستانشناسان کوشیدند سنگنبشتهها را بخوانند.
I could not decipher his real intention.
نتوانستم منظور واقعی او را دریابم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «decipher» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/decipher