Understand

ˌʌndərˈstænd ˌʌndəˈstænd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    understood
  • شکل سوم:

    understood
  • سوم‌شخص مفرد:

    understands
  • وجه وصفی حال:

    understanding

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
فهمیدن، ملتفت شدن، دریافتن، درک کردن، تفاهم داشتن، اطلاع داشتن، برداشت داشتن، نتیجه گرفتن، استنتاج داشتن، مستتر بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- to understand a question
- پرسشی را درک کردن
- I understand German but cannot speak it well.
- من آلمانی را می‌فهمم؛ ولی نمی‌توانم آن را خوب صحبت کنم.
- She did not understand my meaning.
- منظور مرا نفهمید.
- Khosrov's behavior is hard to understand.
- درک رفتار خسرو دشوار است.
- I can't understand why he came in the first place.
- نمی‌فهمم اصلاً چرا آمد.
- We need someone who understands children.
- ما به کسی نیاز داریم که بچه‌ها را درک کند.
- We liked him better when we came to understand him better.
- وقتی با او آشناتر شدیم، بیشتر از او خوشمان آمد.
- We understand that he is coming back next week.
- برداشت ما چنین است که او هفته‌ی آینده برخواهد گشت.
- Am I to understand that your refusal is final?
- آیا باید چنین بپندارم که جواب رد شما نهایی است؟
- He was understood to be in favor of the project.
- چنین به‌نظر می‌رسد که با طرح موافق است.
- Ali is, I understand, no longer here.
- تا آنجایی که می‌دانم علی دیگر اینجا نیست.
- Husbands and wives ought to understand each other.
- زن و شوهر باید با همدیگر تفاهم داشته باشند.
- The phrase "to be married" is commonly understood after the word "engaged".
- عبارت «قرار است ازدواج بکنند»، معمولاً در واژه‌ی «نامزد» مستتر است.
- I was given to understand that he was not well liked.
- به من حالی کردند که خیلی از او خوش‌شان نمی‌آید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد understand

  1. verb appreciate, comprehend
    Synonyms: accept, apprehend, be aware, be conscious of, be with it, catch, catch on, conceive, deduce, discern, distinguish, explain, fathom, figure out, find out, follow, get, get the hang of, get the idea, get the picture, get the point, grasp, have knowledge of, identify with, infer, interpret, ken, know, learn, make out, make sense of, master, note, penetrate, perceive, possess, read, realize, recognize, register, savvy, see, seize, sense, sympathize, take in, take meaning, tolerate
    Antonyms: misinterpret, misunderstand
  2. verb think, believe
    Synonyms: accept, assume, be informed, concede, conceive, conclude, conjecture, consider, count on, deduce, expect, fancy, feel for, gather, guess, hear, imagine, infer, learn, presume, reckon, suppose, surmise, suspect, take for granted, take it
    Antonyms: disbelieve, mistake

Collocations

لغات هم‌خانواده understand

ارجاع به لغت understand

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «understand» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/understand

لغات نزدیک understand

پیشنهاد بهبود معانی