امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Infer

-ˈfɜrː ɪnˈfɜː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    inferred
  • شکل سوم:

    inferred
  • سوم‌شخص مفرد:

    infers
  • وجه وصفی حال:

    inferring

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb C2
نتیجه‌گیری کردن، دریافتن (مطلب یا مفهوم)، پی بردن به، (عامیانه) حدس زدن، اشاره کردن بر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- We see smoke and we infer fire.
- ما دود می‌بینیم و به آتش پی می‌بریم.
- As may be inferred from the picture, he was a happy man.
- به‌طوری که از عکس دریافت می‌شود او مرد شادی بود.
- He was inferring that he had no room for all of us.
- او داشت به‌طور غیرمستقیم می‌گفت که جا برای همه‌ی ما ندارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد infer

  1. verb conclude
    Synonyms:
    arrive at ascertain assume believe collect conjecture construe deduce derive draw draw inference figure figure out gather glean guess induce interpret intuit judge presume presuppose reach conclusion read between lines read into reason reckon speculate suppose surmise think understand
    Antonyms:
    misconceive misunderstand

لغات هم‌خانواده infer

  • verb - transitive
    infer

ارجاع به لغت infer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «infer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/infer

لغات نزدیک infer

پیشنهاد بهبود معانی