وجه وصفی حال:
graspingفراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر آوردن، فهمیدن، چنگزدن، قاپیدن، اخذ، چنگ زنی، فهم
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The policeman grasped my hand.
پاسبان دستم را محکم گرفت.
I could not loosen his grasp.
نتوانستم از چنگش فرار کنم.
I did not grasp your meaning.
منظور شما را نفهمیدم.
He grasped at my offer.
پیشنهادم را با اشتیاق پذیرفت.
His grasp of mathematics is extraordinary.
فهم ریاضی او فوقالعاده است.
Could not escape his grasp.
نتوانستم از گیر او فرار کنم.
Success was almost within grasp.
موفقیت تقریباً قابل حصول بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «grasp» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grasp