آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Land

    lænd lænd

    گذشته‌ی ساده:

    landed

    شکل سوم:

    landed

    سوم‌شخص مفرد:

    lands

    وجه وصفی حال:

    landing

    شکل جمع:

    lands

    معنی land | جمله با land

    noun uncountable B2

    زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    Why is it that I always land up washing the dishes?

    چرا همیشه من باید ظرفها را بشورم؟

    land animals and sea animals

    جانوران خشکی و جانوران دریایی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Upon seeing land, the sailors rejoiced.

    با دیدن خشکی ملوانان شادی کردند.

    They attacked us by land, air, and sea.

    از زمین و هوا و دریا به ما حمله کردند.

    The land was divided among the heirs.

    زمین بین وراث قسمت شد.

    good land

    زمین خوب

    A relatively small part of the earth is covered by land.

    بخش به‌نسبت کوچکی از کره‌ی زمین از خشکی پوشیده شده است.

    from faraway lands

    از سرزمین‌های دوردست

    noun uncountable

    بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    Farmers are leaving the land and going to large cities.

    کشاورزان مزارع را رها کرده و به شهرهای بزرگ روی می‌آورند.

    agricultural land

    زمین کشاورزی

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    wet land

    زمین نمناک (یا باتلاقی)

    a two-thousand-meter parcel of land

    قطعه زمین دو هزار متری

    the Promised Land

    ارض موعود

    noun countable

    کشور

    I love the land of my fathers.

    سرزمین پدران خود را دوست می‌دارم.

    the Land of Egypt

    سرزمین مصر

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    her native land

    زادبوم او

    noun uncountable

    جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی

    land reforms

    اصلاحات ارضی

    the land of dreams

    دنیای خواب و خیال

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She went from the land of the living to the land of the dead.

    او از جهان زندگان به عالم اموات رفت.

    travel by land

    مسافرت از راه زمین (زمینی)

    land forces

    نیروی زمینی

    The land rose in rebellion.

    مردم به شورش برخاستند.

    Turkeys are land birds.

    بوقلمون پرنده‌ی زمینی است.

    noun uncountable

    خداوند

    For land's sake!

    به‌خاطر خدا!

    verb - intransitive

    به مشکل خوردن

    verb - transitive

    پنالتی گرفتن(راگبی)

    verb - intransitive

    فرود آمدن، به خشکی آمدن، به زمین نشستن، در جایی فرود آمدن

    That night we landed at a dirty motel.

    آن شب به متل کثیفی رسیدیم.

    The plane landed in Kish.

    هواپیما در کیش به زمین نشست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    One of the missiles landed on our roof.

    یکی از موشک‌ها روی بام ما افتاد.

    The branch broke and he landed on his back.

    شاخه شکست و او از پشت بر زمین خورد.

    verb - transitive

    فرود آوردن، به خشکی آوردن، بزمین نشاندن، پیاده کردن، (عامیانه) به دست آوردن، گیر آوردن، گرفتار کردن، ماهی از آب گرفتن

    The ship landed the goods at Bushehr.

    کشتی محمولات را در بوشهر تخلیه کرد.

    They landed the soldiers on a rocky shore.

    سربازان را در یک ساحل سنگلاخ پیاده کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The pilot landed the helicopter very skillfully.

    خلبان با مهارت تمام چرخ‌بال را فرود آورد.

    Landing a big aircraft is not easy.

    فرود آوردن یک هواپیمای بزرگ کار آسانی نیست.

    Drops of rain were landing on my head.

    قطره‌های باران بر سرم می‌ریخت.

    Ramin landed a big fish.

    رامین ماهی بزرگی گرفت.

    He landed a punch on my jaw.

    او مشتی بر آرواره‌ام زد (خواباند).

    The fight landed him in jail.

    دعوا کارش را به زندان رساند.

    This time you've really landed us in a big mess!

    این‌دفعه دیگه حسابی ما رو تو مخمصه انداخته‌ای!

    If you don't stop, you'll land up in jail!

    اگر دست برنداری کارت به زندان خواهد کشید!

    He came in late for dinner and the whole family landed on him.

    دیر سر شام آمد و همه‌ی خانواده او را سرزنش کردند.

    Don't try to land me with your own responsibilities!

    سعی نکن مسئولیت‌های خودت را به گردن من بیندازی!

    verb - intransitive

    (عامیانه) به دست آوردن

    She has landed a good job.

    شغل خوبی گیر آورده است.

    Nowadays, landing a husband is difficult.

    این روزها شوهر گیر آوردن سخت است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    she landed me one on the head

    خواباند تو سرم

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد land

    1. noun earth’s surface; ownable property
      Synonyms:
      earth ground area soil territory country region field estate tract extent expanse parcel plot dirt realty real estate acres farming farmland coast beach holding ranch province homeland nation terrain countryside stretch sweep acreage mainland grounds loam manor old sod sod tillage terra firma continent district purlieu quarry quinta
      Antonyms:
      sky sea
    1. verb arrive, come to rest on
      Synonyms:
      come in get down descend upon light on settle touch down alight put down come to rest on disembark debar ground berth dock put in come ashore bring in check in make land sit down set down steer pilot level off flatten out drop anchor take down come to berth set on deck splash down ditch thump
      Antonyms:
      ascend take off
    1. verb achieve, acquire
      Synonyms:
      get obtain gain acquire win secure have procure bring in annex
      Antonyms:
      lose fail

    Phrasal verbs

    land on

    (عامیانه) مؤآخذه‌ی شدید کردن، سخت نکوهش کردن، سخت بازخواست کردن

    land up (in)

    (عامیانه) افتادن در، گرفتار شدن

    Idioms

    land somebody one

    (عامیانه) زدن به کسی، خواباندن

    land somebody (or oneself) in something

    (عامیانه) کسی (یا خود را) دچار دردسر و گرفتاری کردن

    land somebody with something

    چیزی را وبال گردن کسی کردن (به‌عهده‌ی کسی انداختن)

    land up doing something

    (عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن

    سوال‌های رایج land

    گذشته‌ی ساده land چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده land در زبان انگلیسی landed است.

    شکل سوم land چی میشه؟

    شکل سوم land در زبان انگلیسی landed است.

    شکل جمع land چی میشه؟

    شکل جمع land در زبان انگلیسی lands است.

    وجه وصفی حال land چی میشه؟

    وجه وصفی حال land در زبان انگلیسی landing است.

    سوم‌شخص مفرد land چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد land در زبان انگلیسی lands است.

    ارجاع به لغت land

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «land» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/land

    لغات نزدیک land

    • - lancinate
    • - lancination
    • - land
    • - land a job
    • - land bank
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    sole gyration required scribbler oleato carrot and stick add fuel to the fire crookery crooked linger chess fiend secondary Seattle seasoning غاز تزویر مضیقه ترغیب کردن مقدونیه مغایرت مقاربت مغایر مقیم مغازله مقاوله نامه مذاکره مذاکره کردن تزکیه ذکاوت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.