با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Land

lænd lænd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    landed
  • شکل سوم:

    landed
  • سوم‌شخص مفرد:

    lands
  • وجه وصفی حال:

    landing
  • شکل جمع:

    lands

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
زمین، بر، خاک، خشکی، سرزمین، دیار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Why is it that I always land up washing the dishes?
- چرا همیشه من باید ظرفها را بشورم؟
- land animals and sea animals
- جانوران خشکی و جانوران دریایی
- Upon seeing land, the sailors rejoiced.
- با دیدن خشکی ملوانان شادی کردند.
- They attacked us by land, air, and sea.
- از زمین و هوا و دریا به ما حمله کردند.
- The land was divided among the heirs.
- زمین بین وراث قسمت شد.
- good land
- زمین خوب
- A relatively small part of the earth is covered by land.
- بخش به‌نسبت کوچکی از کره‌ی زمین از خشکی پوشیده شده است.
- from faraway lands
- از سرزمین‌های دوردست
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک
- Farmers are leaving the land and going to large cities.
- کشاورزان مزارع را رها کرده و به شهرهای بزرگ روی می‌آورند.
- agricultural land
- زمین کشاورزی
- wet land
- زمین نمناک (یا باتلاقی)
- a two-thousand-meter parcel of land
- قطعه زمین دو هزار متری
- the Promised Land
- ارض موعود
noun countable
کشور
- I love the land of my fathers.
- سرزمین پدران خود را دوست می‌دارم.
- the Land of Egypt
- سرزمین مصر
- her native land
- زادبوم او
noun uncountable
جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی
- land reforms
- اصلاحات ارضی
- the land of dreams
- دنیای خواب و خیال
- She went from the land of the living to the land of the dead.
- او از جهان زندگان به عالم اموات رفت.
- travel by land
- مسافرت از راه زمین (زمینی)
- land forces
- نیروی زمینی
- The land rose in rebellion.
- مردم به شورش برخاستند.
- Turkeys are land birds.
- بوقلمون پرنده‌ی زمینی است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
خداوند
- For land's sake!
- به‌خاطر خدا!
verb - intransitive
به مشکل خوردن
verb - transitive
پنالتی گرفتن(راگبی)
verb - intransitive
فرود آمدن، به خشکی آمدن، به زمین نشستن، در جایی فرود آمدن
- That night we landed at a dirty motel.
- آن شب به متل کثیفی رسیدیم.
- The plane landed in Kish.
- هواپیما در کیش به زمین نشست.
- One of the missiles landed on our roof.
- یکی از موشک‌ها روی بام ما افتاد.
- The branch broke and he landed on his back.
- شاخه شکست و او از پشت بر زمین خورد.
verb - transitive
فرود آوردن، به خشکی آوردن، بزمین نشاندن، پیاده کردن، (عامیانه) به دست آوردن، گیر آوردن، گرفتار کردن، ماهی از آب گرفتن
- The ship landed the goods at Bushehr.
- کشتی محمولات را در بوشهر تخلیه کرد.
- They landed the soldiers on a rocky shore.
- سربازان را در یک ساحل سنگلاخ پیاده کردند.
- The pilot landed the helicopter very skillfully.
- خلبان با مهارت تمام چرخ‌بال را فرود آورد.
- Landing a big aircraft is not easy.
- فرود آوردن یک هواپیمای بزرگ کار آسانی نیست.
- Drops of rain were landing on my head.
- قطره‌های باران بر سرم می‌ریخت.
- Ramin landed a big fish.
- رامین ماهی بزرگی گرفت.
- He landed a punch on my jaw.
- او مشتی بر آرواره‌ام زد (خواباند).
- The fight landed him in jail.
- دعوا کارش را به زندان رساند.
- This time you've really landed us in a big mess!
- این‌دفعه دیگه حسابی ما رو تو مخمصه انداخته‌ای!
- If you don't stop, you'll land up in jail!
- اگر دست برنداری کارت به زندان خواهد کشید!
- He came in late for dinner and the whole family landed on him.
- دیر سر شام آمد و همه‌ی خانواده او را سرزنش کردند.
- Don't try to land me with your own responsibilities!
- سعی نکن مسئولیت‌های خودت را به گردن من بیندازی!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
(عامیانه) به دست آوردن
- She has landed a good job.
- شغل خوبی گیر آورده است.
- Nowadays, landing a husband is difficult.
- این روزها شوهر گیر آوردن سخت است.
- she landed me one on the head
- خواباند تو سرم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد land

  1. noun earth’s surface; ownable property
    Synonyms: acreage, acres, area, beach, continent, country, countryside, dirt, district, earth, estate, expanse, extent, farming, farmland, field, ground, grounds, holding, home, homeland, loam, mainland, manor, nation, old sod, parcel, plot, province, purlieu, quarry, quinta, ranch, real estate, realty, region, shore, sod, soil, stretch, sweep, terra firma, terrain, territory, tillage, tract
    Antonyms: sea, sky
  2. verb arrive, come to rest on
    Synonyms: alight, berth, bring in, check in, come ashore, come down, come in, come to berth, debark, descend upon, disembark, ditch, dock, drop anchor, flatten out, get down, ground, level off, light on, make land, pilot, put down, put in, set down, set on deck, settle, sit down, splash down, steer, take down, thump, touch down
    Antonyms: ascend, take off
  3. verb achieve, acquire
    Synonyms: annex, bring in, gain, get, have, obtain, pick up, procure, secure, win
    Antonyms: fail, lose

Phrasal verbs

  • land on

    (عامیانه) مؤآخذه‌ی شدید کردن، سخت نکوهش کردن، سخت بازخواست کردن

  • land up (in)

    (عامیانه) افتادن در، گرفتار شدن

Idioms

ارجاع به لغت land

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «land» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/land

لغات نزدیک land

پیشنهاد بهبود معانی