فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Come In

kʌm ɪn kʌm ɪn

گذشته‌ی ساده:

came in

شکل سوم:

come in

سوم‌شخص مفرد:

comes in

وجه وصفی حال:

coming in

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb verb - intransitive A2

وارد شدن (به اتاق یا ساختمان)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

Please knock before you come in.

لطفا پیش از اینکه وارد شوید در بزنید.

Don't forget to take off your shoes when you come in.

فراموش نکنید که هنگام وارد شدن کفش‌های خود را در بیاورید.

phrasal verb verb - intransitive

سفر رسیدن، آمدن (به یک نقطه‌ی خاص) (اتوبوس و قطار و هواپیما و غیره)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The ship will come in at the dock by noon.

کشتی تا ظهر به اسکله خواهد رسید.

The train will come in on platform 3 in five minutes.

پنج دقیقه‌ی دیگر قطار به سکوی سه می‌آید.

phrasal verb verb - intransitive

موجود شدن، آمدن (به بازار)، در دسترس قرار گرفتن (محصول)

The new iPhone model will come in next week.

مدل جدید آیفون هفته‌ی آینده موجود خواهد شد.

The new book by the famous author will come in next year.

کتاب جدید این نویسنده‌ی مشهور سال آینده به بازار خواهد آمد.

phrasal verb verb - intransitive

اعمال شدن (قانون و دستورالعمل و غیره)

The new regulations will come in next week.

مقررات جدید هفته‌ی آتی اعمال خواهد شد.

The changes to the tax law will come in at the beginning of the year.

تغییرات در قانون مالیات از ابتدای سال جاری اعمال خواهد شود.

phrasal verb verb - intransitive

مد شدن، متداول شدن

Did you hear that ripped jeans are coming in again?

آیا شنیدی که شلوار جین پاره دوباره داره مد می‌شه؟

Oversized blazers have come in.

بلیزرهای خیلی بزرگ مد شد‌ه‌اند.

phrasal verb verb - intransitive

رسیدن، دریافت شدن (خبر و اطلاعات و غیره)

I'm waiting for more information to come in before making a decision.

پیش از تصمیم‌گیری منتظر رسیدن اطلاعات بیشتر هستم.

The response from the client finally came in.

پاسخ مشتری سرانجام دریافت شد.

phrasal verb verb - intransitive

به دست آمدن، حاصل شدن، درآمدن (پول و غیره)

We need to find new clients to keep money coming in for the company.

باید مشتریان جدیدی پیدا کنیم تا به دست آمدن پول برای شرکت ادامه یابد.

I am always looking for new opportunities to have more money coming in.

همیشه به دنبال فرصت‌های جدید هستم تا بتوانم پول بیشتری دربیاورم.

phrasal verb verb - intransitive informal C2

مجازی وارد شدن

You can't just come in and take over the project without discussing it with the team first.

نمی‌توانید وارد شوید و پروژه را بدون بحث و گفت‌وگو با تیم در دست بگیرید.

The new intern was eager to come in on the project and show off her skills.

کارآموز جدید مشتاق بود که وارد پروژه شود و مهارت‌هایش را نشان دهد.

phrasal verb

نفر ... شدن، رتبه‌ی ... را به دست آوردن، به مقام ... رسیدن (رقابت و مسابقه)

He trained hard to come in first place in the marathon.

او سخت تمرین کرد تا در ماراتن نفر اول شود.

Despite her injury, she managed to come in second in the swimming competition.

علی‌رغم مصدومیت موفق شد در مسابقات شنا به مقام دوم برسد.

phrasal verb verb - intransitive

موسیقی وارد شدن (شروع نواختن یا آواز خواندن به عنوان بخشی از یک قطعه‌ی موسیقی برای اولین بار یا پس از مکث)

The guitarist started the song, and now it's your turn to come in with the vocals.

گیتاریست آهنگ را شروع کرد و حالا نوبت شماست که با آواز وارد شوید.

The drummer signaled for the rest of the band to come in.

درامر به بقیه‌ی گروه علامت داد که وارد شوند.

phrasal verb verb - intransitive

بالا آمدن (آب)

The children ran back to shore as the waves came in.

بچه‌ها با بالا آمدن امواج به سمت ساحل دویدند.

Be careful with your belongings, the tide is starting to come in.

مراقب وسایلت باش، مد در حال بالا آمدن است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد come in

  1. verb enter place
    Synonyms:
    arrive appear reach land immigrate enter show up cross threshold set foot in pass in finish disembark intrude
    Antonyms:
    leave go exit depart
  1. phrasal verb arrive
  1. phrasal verb become relevant
  1. phrasal verb become available
  1. phrasal verb have a strong enough signal to be able to be received well
  1. phrasal verb join or enter; to begin playing with a group
  1. phrasal verb begin transmitting
  1. phrasal verb function in the indicated manner
  1. phrasal verb finish a race or similar competition in a particular position

Phrasal verbs

come in for

در معرض قرار گرفتن

Idioms

come in from the cold

فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن

all good things come in threes

هرچیز سه‌تایی خوب است، تا سه نشه بازی نشه

ارجاع به لغت come in

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «come in» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/come-in

لغات نزدیک come in

پیشنهاد بهبود معانی