با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Gain

ɡeɪn ɡeɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    gained
  • شکل سوم:

    gained
  • سوم‌شخص مفرد:

    gains
  • وجه وصفی حال:

    gaining
  • شکل جمع:

    gains

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B1
به‌ دست آوردن، کسب کردن، بردن، نائل شدن، جلب کردن، حاصل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- to gain knowledge
- دانش کسب‌ کردن
- Nasser Khan gained the fortune that he was seeking.
- ناصرخان ثروتی را که در پی آن بود، به دست آورد.
- It gained everyone's interest.
- توجه همه را جلب کرد.
- He gained entry through the window.
- از پنجره وارد شد.
noun uncountable
سود، منفعت، نفع، صرفه، استفاده، بهره تقویت، حصول، بهبود، مزیت، دستاورد
noun countable uncountable
افزایش (ثروت یا درآمد و غیره)
verb - transitive
پیدا کردن، باز یافتن
verb - transitive
پیش رفتن، رسیدن
- to gain speed
- سرعت گرفتن
verb - transitive
سود بردن، فایده بردن، بهره بردن، سود دادن، بهره دادن
- Money gains interest.
- پول بهره می‌دهد (به پول بهره تعلق می‌گیرد).
- the profit gained
- سود حاصله
verb - intransitive
(سلامتی) بهبودی یافتن، بهتر شدن
- The patient gained ground daily.
- بیمار روزبه‌روز بهتر می‌شد.
verb - transitive
زیاد شدن، وزن زیاد کردن، سنگین شدن
- He gained five kilos.
- پنج کیلو وزنش زیاد شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gain

  1. noun acquisition, winnings
    Synonyms: accretion, accrual, accumulation, achievement, addition, advance, advancement, advantage, attainment, benefit, boost, buildup, cut, dividend, earnings, emolument, gravy, growth, headway, hike, improvement, income, increase, increment, lucre, payoff, proceeds, produce, profit, progress, receipts, return, rise, share, take, up, upping, velvet, yield
    Antonyms: expenditure, forfeit, forfeiture, loss, waste
  2. verb acquire, win
    Synonyms: accomplish, achieve, advance, ameliorate, annex, attain, augment, benefit, boost, bring in, build up, capture, clear, collect, complete, consummate, earn, enlarge, enlist, expand, fulfill, gather, get, glean, grow, harvest, have, improve, increase, land, make, make a killing, move forward, net, obtain, overtake, parlay, perfect, pick up, procure, produce, profit, progress, promote, rack up, reach, realize, reap, score, secure, succeed, win over
    Antonyms: exhaust, forfeit, lose, miss, pass, spend, waste

Phrasal verbs

  • gain on

    (در مسابقه یا کشمکش و غیره) به حریف نزدیک شدن (از نظر امتیاز)

  • gain over

    به عضویت دسته یا حزب خود در آوردن، هم‌مرام کردن، در سلک خود وارد کردن

Idioms

  • gain a point

    نکته‌ای را اثبات کردن، حرف خود را به کرسی نشاندن

  • gain face

    آبرو و حیثیت کسب کردن

  • gain ground

    ترقی کردن، پیشرفت کردن، بهتر شدن

ارجاع به لغت gain

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gain» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gain

لغات نزدیک gain

پیشنهاد بهبود معانی