فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Net

net net
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    netted
  • شکل سوم:

    netted
  • سوم شخص مفرد:

    nets
  • وجه وصفی حال:

    netting
  • شکل جمع:

    nets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun B1
    تور، توری، دام، شبکه، تار عنکبوت، تور ماهی‌گیری و امثال آن
    • - A man who flatters his neighbor spreads a net for his feet.
    • - مردی که از همسایه‌اش تعریف بیجا می‌کند، دامی می‌گستراند برای گیر ‌انداختن پاهای او.
    • - a tennis net
    • - تور تنیس
    • - curtains made of net
    • - پرده‌های توری
    • - a hair-net
    • - تور سر (مو)
  • verb - transitive
    به دام افکندن، با تور گرفتن، شبکه‌دار کردن، به تور انداختن
    • - John netted ten big fish in five minutes.
    • - جان در پنج دقیقه ده ماهی بزرگ را با تور گرفت.
    • - She's netted herself a rich husband.
    • - او شوهر پولداری به تور زده است.
    • - He netted $100,000 a year from the restaurant.
    • - او سالی صدهزار دلار از رستوران به‌دست می‌آورد.
    • - War experiences netted him many medals and much glory.
    • - تجربیات جنگی برای او مدال‌های متعدد و افتخار بسیار کسب کرد.
  • adjective
    خالص
    • - Reduced taxes accounted for the high net.
    • - مالیات‌های تخفیف‌یافته موجب سود خالص زیادی شد.
    • - net cost
    • - هزینه‌ی خالص
    • - net debt
    • - بدهی خالص
    • - net income
    • - درآمد خالص
    • - net output
    • - تولید خالص
    • - net price
    • - قیمت خالص
    • - net loss
    • - ضرر خالص
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • adjective
    اساسی، اصلی، ویژه
    • - The net result of the war was the loss of one million human beings.
    • - پیامد اصلی جنگ از دست رفتن یک میلیون انسان بود.
    • - The net of all these articles is that free competition is good for the country's economy.
    • - نکته‌ی اصلی کلیه‌ی مقالات این است که رقابت آزاد برای اقتصاد کشور خوب است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد net

  1. adjective profiting
    Synonyms: after deductions, after taxes, clear, excluding, exclusive, final, irreducible, pure, remaining, take-home, undeductible
    Antonyms: unprofitable
  2. noun mesh, web
    Synonyms: cloth, fabric, lace, lacework, lattice, netting, network, openwork, reticulum, screen, tracery
  3. verb capture
    Synonyms: bag, catch, enmesh, ensnare, entangle, hook, lasso, nab, trap
    Antonyms: free, let go, release
  4. verb gain after expenses
    Synonyms: accumulate, bring in, clean up, clear, earn, make, profit, realize, reap
    Antonyms: gross

Collocations

  • cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

Idioms

  • slip through the net

    1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

  • cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

ارجاع به لغت net

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «net» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/net

لغات نزدیک net

پیشنهاد بهبود معانی