فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Net

net net

گذشته‌ی ساده:

netted

شکل سوم:

netted

سوم‌شخص مفرد:

nets

وجه وصفی حال:

netting

شکل جمع:

nets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B1

تور، توری، دام، شبکه، تار عنکبوت، تور ماهی‌گیری و امثال آن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

A man who flatters his neighbor spreads a net for his feet.

مردی که از همسایه‌اش تعریف بیجا می‌کند، دامی می‌گستراند برای گیر ‌انداختن پاهای او.

a tennis net

تور تنیس

نمونه‌جمله‌های بیشتر

curtains made of net

پرده‌های توری

a hair-net

تور سر (مو)

verb - transitive

به دام افکندن، با تور گرفتن، شبکه‌دار کردن، به تور انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

John netted ten big fish in five minutes.

جان در پنج دقیقه ده ماهی بزرگ را با تور گرفت.

She's netted herself a rich husband.

او شوهر پولداری به تور زده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He netted $100,000 a year from the restaurant.

او سالی صدهزار دلار از رستوران به‌دست می‌آورد.

War experiences netted him many medals and much glory.

تجربیات جنگی برای او مدال‌های متعدد و افتخار بسیار کسب کرد.

adjective

خالص

Reduced taxes accounted for the high net.

مالیات‌های تخفیف‌یافته موجب سود خالص زیادی شد.

net cost

هزینه‌ی خالص

نمونه‌جمله‌های بیشتر

net debt

بدهی خالص

net income

درآمد خالص

net output

تولید خالص

net price

قیمت خالص

net loss

ضرر خالص

adjective

اساسی، اصلی، ویژه

The net result of the war was the loss of one million human beings.

پیامد اصلی جنگ از دست رفتن یک میلیون انسان بود.

The net of all these articles is that free competition is good for the country's economy.

نکته‌ی اصلی کلیه‌ی مقالات این است که رقابت آزاد برای اقتصاد کشور خوب است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد net

  1. adjective profiting
    Synonyms:
    remaining clear final pure exclusive take-home after taxes after deductions excluding undeductible irreducible
    Antonyms:
    unprofitable
  1. noun mesh, web
    Synonyms:
    fabric cloth screen netting network lace lattice web openwork lacework reticulum tracery
  1. verb capture
    Synonyms:
    catch trap nab bag hook ensnare entangle enmesh lasso
    Antonyms:
    release let go free
  1. verb gain after expenses
    Synonyms:
    earn make profit gain realize bring in accumulate clear clean up reap
    Antonyms:
    gross

Collocations

cast the net wider

1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

Idioms

slip through the net

1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

cast the net wider

1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

ارجاع به لغت net

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «net» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/net

لغات نزدیک net

پیشنهاد بهبود معانی