با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Share

ʃer ʃeə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    shared
  • شکل سوم:

    shared
  • سوم‌شخص مفرد:

    shares
  • وجه وصفی حال:

    sharing
  • شکل جمع:

    shares

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
تسهیم کردن، به اشتراک گذاشتن، بخش کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- He shared his estate among his children.
- اموال خود را میان فرزندانش بخش کرد.
- My brother and I shared a room.
- من و برادرم یک اتاق داشتیم.
- He had forgotten his pen, so we shared mine.
- قلمش را فراموش کرده بود؛ بنابراین شریکی از قلم من استفاده کردیم.
- She and I share many memories.
- من و او خاطرات مشترک فراوانی داریم.
verb - intransitive
سهیم بودن، شریک بودن
- the glories and defeats that we Iranians share
- افتخارات و شکست‌هایی که ما ایرانیان در آن سهیم هستیم
noun countable
حصه، بخش، بهره، قسمت، سهم
- his share of his father's estate
- سهم او از اموال پدرش
- a share of the food
- بخشی از غذا
- A share of the responsibility for this accident falls on him.
- بخشی از مسئولیت این حادثه متوجه اوست.
- What share did luck have in his success?
- نقش شانس در موفقیت او چه بود؟
- I will only pay my own share.
- من فقط سهم خودم را می‌پردازم.
noun countable
اقتصاد سهم
- I sold my shares in this company.
- سهام خود را در این شرکت فروختم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد share

  1. noun portion, allotment
    Synonyms: allowance, apportionment, bite, chunk, claim, commission, contribution, cut, cut in, cut up, divide, dividend, division, divvy, dose, drag, due, end, fifty-fifty, fraction, fragment, halver, helping, heritage, interest, lagniappe, lot, measure, meed, parcel, part, partage, percentage, piece, pittance, plum, points, proportion, quantum, quota, quotient, quotum, rake-off, ration, segment, serving, slice, split, stake, taste, whack
    Antonyms: whole
  2. verb use in common with others
    Synonyms: accord, administer, allot, apportion, assign, be a party to, bestow, cut the pie, deal, dispense, distribute, divide, divide with, divvy, divvy up, dole out, experience, give and take, give out, go Dutch, go fifty-fifty, go halves, go in with, have a hand in, have a portion of, mete out, parcel out, part, partake, participate, partition, pay half, piece up, prorate, quota, ration, receive, shift, slice, slice up, split, split up, take a part of, yield
    Antonyms: be selfish, hold, keep

Phrasal verbs

  • share something with somebody

    مشترکاً از چیزی استفاده کردن، با هم خوردن، با هم در چیزی سهیم بودن

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت share

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «share» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/share

لغات نزدیک share

پیشنهاد بهبود معانی