با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Apportion

əˈpɔːrʃn əˈpɔːʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    apportioned
  • شکل سوم:

    apportioned
  • سوم‌شخص مفرد:

    apportions
  • وجه وصفی حال:

    apportioning

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
بخش کردن، تقسیم کردن، تخصیص دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- to apportion time among one's various activities
- وقت خود را برای فعالیت‌های مختلف قسمت کردن
- to apportion blame
- تقصیر هر کسی را معلوم کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد apportion

  1. verb divide into shares
    Synonyms: accord, admeasure, administer, allocate, allot, assign, bestow, cut, cut up, deal, dispense, distribute, divvy, divvy up, dole out, give, lot, measure, mete, parcel, part, partition, piece up, prorate, ration, slice, split, split up
    Antonyms: hold, keep, monopolize, withhold

ارجاع به لغت apportion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «apportion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/apportion

لغات نزدیک apportion

پیشنهاد بهبود معانی