با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bite

baɪt baɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bit
  • شکل سوم:

    bitten
  • سوم‌شخص مفرد:

    bites
  • وجه وصفی حال:

    biting
  • شکل جمع:

    bites

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
گاز گرفتن، گزیدن، نیش زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- My sister's dog bit me.
- سگ خواهرم مرا گاز گرفت.
- The lion bit off a piece of meat.
- شیر تکه‌ای از گوشت را (با دندان) کند.
- He has the habit of biting his nails.
- او عادت به جویدن ناخن‌های خود دارد.
- He was bitten by a lust for power.
- شهوت قدرت وجودش را فراگرفته بود.
- He was bitten by two charlatans.
- دو شیاد سرش کلاه گذاشتند.
verb - intransitive
گاز گرفتن، گزیدن، نیش زدن
- Acid bites into the metal.
- اسید فلز را می‌خورد.
- The car wheels bit into the snow.
- چرخ‌های ماشین محکم در برف‌ها فرو می‌رفتند.
- The tax takes quite a bite from my monthly pay.
- مالیات حسابی از حقوق ماهیانه‌ام می‌کاهد.
- The rope bit into his hands.
- طناب پوست دستش را برید.
noun countable
گاز، گزش، گزندگی، نیش
- mosquito bite
- پشه گزیدگی
- a dog bite
- گازگرفتگی توسط سگ
- There is a bite to Reza's words.
- حرف‌های رضا نیش‌دار است.
- Julie took a bite of the apple and said, "O, how delicious!"
- جولی گازی به سیب زد و گفت: «به، چه خوش طعم است!»
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bite

  1. noun injury from gripping, tearing
    Synonyms: chaw, chomp, gob, itch, laceration, nip, pain, pinch, prick, smarting, sting, tooth marks, wound
  2. noun mouthful of food
    Synonyms: brunch, drop, light meal, morsel, nibble, nosh, piece, refreshment, sample, snack, sop, taste
  3. noun pungency; stinging sensation
    Synonyms: burn, edge, guts, kick, piquancy, punch, spice, sting, zap, zip
  4. noun allotment
    Synonyms: allowance, cut, lot, part, piece, portion, quota, share, slice
  5. verb grip or tear with teeth
    Synonyms: champ, chaw, chaw on, chew, chomp, clamp, crunch, crush, cut, eat, gnaw, hold, lacerate, masticate, munch, nibble, nip, pierce, pinch, rend, ruminate, seize, sever, snap, take a chunk out of, taste, tooth, wound
  6. verb corrode, eat away
    Synonyms: burn, consume, decay, decompose, deteriorate, dissolve, eat into, engrave, erode, etch, oxidize, rot, rust, scour, sear, slash, smart, sting, tingle, wear away
  7. verb take a chance
    Synonyms: be victim, get hooked, nibble, risk, volunteer
    Antonyms: be careful

Phrasal verbs

  • bite back

    جلو دهان خود را گرفتن، از حرف زدن خودداری کردن

  • bite into

    بریدن، فرورفتن در

Idioms

  • bite off more than one can chew

    لقمه‌ی بزرگتر از دهان خود برداشتن، بیشتر از توانایی خود کاری را به عهده گرفتن

  • bite the bullet

    سختی چیزی را با شجاعت به جان خریدن، رنجی را با شکیبایی پذیرفتن، دل را به دریا زدن، خم به ابرو نیاوردن، دندان روی جگر گذاشتن، سوختن و ساختن

  • bite the hand that feeds one

    (عامیانه) حق‌ناشناسی کردن، نمک‌نشناسی کردن، نمک خوردن و نمکدان شکستن

  • his bark is worse than his bite

    هارت‌وپورت او زیاد است، اهل عمل نیست، ولی سر و صدایش زیاد است

  • once bitten, twice shy

    مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد

  • put the bite on

    برای دریافت وام یا هدیه یا رشوه فشار آوردن، اصرار کردن

ارجاع به لغت bite

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bite» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bite

لغات نزدیک bite

پیشنهاد بهبود معانی