گذشتهی ساده:
munchedشکل سوم:
munchedسومشخص مفرد:
munchesوجه وصفی حال:
munchingجویدن، چیزهای جویدنی، ملچملوچ کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A cow was munching clover in a field.
گاوی در یک کشتزار لفلفکنان شبدر میخورد.
... at times (the camel) munches and at other times it eats slowly
... گهی لفلف خورد گه دانهدانه
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «munch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/munch