به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Munch

mʌntʃ mʌntʃ mʌntʃ mʌntʃ mʌntʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    munched
  • شکل سوم:

    munched
  • سوم شخص مفرد:

    munches
  • وجه وصفی حال:

    munching

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • جویدن، چیزهای جویدنی، ملچ‌ملوچ کردن
    • - A cow was munching clover in a field.
    • - گاوی در یک کشتزار لف‌لف‌کنان شبدر می‌خورد.
    • - ... at times (the camel) munches and at other times it eats slowly
    • - ... گهی لف‌لف خورد گه دانه‌دانه
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد munch

  1. verb chew, eat
    Synonyms: bite, break up, champ, chomp, crunch, crush, grind, mash, masticate, press, reduce, ruminate, scrunch, smash, soften

ارجاع به لغت munch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «munch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/munch

لغات نزدیک munch

پیشنهاد بهبود معانی