Break Up

ˈbreɪkˈəp ˈbreɪkˈəp breɪkʌp
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

شکل‌های نوشتاری این لغت در حالت اسم (Noun): break-up و breakup

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb verb - intransitive verb - transitive B1
تجزیه کردن، تجزیه شدن، تقسیم کردن، تقسیم شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The Ottoman Empire broke up several centuries ago, marking the end of an era.
- امپراتوری عثمانی چند سده پیش تجزیه شد و پایان یک عصر را رقم زد.
- The Soviet Empire was broken up into separate nations.
- امپراتوری شوروی به کشورهای جداگانه‌ای تجزیه شد.
phrasal verb verb - intransitive verb - transitive
به هم زدن، پایان دادن، گسیختن، به هم خوردن، جدا شدن
- My parents' marriage reached a breaking point and they ultimately decided to break up.
- ازدواج پدرومادرم به نقطه‌ی شکست رسید و آن‌ها در نهایت تصمیم گرفتند جدا شوند.
- The party started to break up.
- مهمانی داشت به هم می‌خورد.
phrasal verb
انگلیسی بریتانیایی تعطیل شدن (مدرسه و غیره)
- The principal announced that the school would break up early.
- مدیر مدرسه اعلام کرد که مدرسه زودتر تعطیل می‌شود.
- The teacher announced that they would break up for lunch at 12:00.
- معلم اعلام کرد که ساعت دوازده برای ناهار کلاس تعطیل می‌شود.
noun
تجزیه، تفکیک، تقسیم
- The breakup of the nation into smaller states created a more localized government structure.
- تجزیه‌ی کشور به ایالت‌های کوچک‌تر ساختار دولتی محلی‌تری را به وجود آورد.
- The breakup of the land into smaller plots allowed for more efficient use and development.
- تفکیک زمین به قطعات کوچک‌تر امکان استفاده و توسعه‌ی کارآمدتر را فراهم کرد.
noun
جدایی، قطع، تلاشی، فروپاشی (اتحاد و رابطه و غیره)
- The breakup of their relationship was devastating for both of them.
- قطع رابطه‌ی آن‌ها برای هر دوی آن‌ها ویرانگر بود.
- The breakup was a result of their incompatible personalities.
- این جدایی نتیجه‌ی شخصیت ناسازگار آن‌ها بود.
- the breakup of the Soviet Empire
- فروپاشی امپراطوری شوروی
phrasal verb
متفرق کردن، متفرق شدن، پراکنده کردن، پراکنده شدن
- Police used pepper spray to break up a demonstration.
- پلیس برای متفرق کردن تظاهرات از اسپری فلفل استفاده کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد break up

  1. verb end relationship, activity
    Synonyms: adjourn, disassemble, disband, dismantle, disperse, disrupt, dissolve, divide, divorce, end, halt, part, put an end to, scatter, separate, sever, split, stop, sunder, suspend, take apart, terminate
    Antonyms: reconcile
  2. phrasal verb Break or separate into pieces; to disintegrate or come apart
  3. phrasal verb Dissolve; to part
  4. phrasal verb Break or separate into pieces
  5. phrasal verb to separate people who are fighting

ارجاع به لغت break up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «break up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/break-up-2

لغات نزدیک break up

پیشنهاد بهبود معانی