آیکن بنر

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

خرید با تخفیف
آخرین به‌روزرسانی:

Press

pres pres

گذشته‌ی ساده:

pressed

شکل سوم:

pressed

سوم‌شخص مفرد:

presses

وجه وصفی حال:

pressing

شکل جمع:

presses

معنی press | جمله با press

verb - intransitive verb - transitive B1

فشار دادن، فشردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

مشاهده

If you press the button, the bell will ring.

اگر دکمه را فشار بدهی، زنگ به صدا در می‌آید.

Press it down hard!

آن را محکم به پایین فشار بده!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I pressed his hand and welcomed him.

دست او را فشردم و به او خوشامد گفتم.

The mother hugged her baby and pressed him to her heart.

مادر کودک خود را بغل کرد و به سینه‌ی خود فشرد.

First soap the clothes and then press them hard!

اول رخت‌ها را صابون بزن و بعد خوب بچلان!

The people pressed the police back.

مردم پاسبان‌ها را عقب زدند.

After the show, hundreds pressed about the actress.

بعد از نمایش صدها نفر دور هنرپیشه ازدحام کردند.

I had to press through the crowd to reach my car.

برای رسیدن به اتومبیلم مجبور شدم با فشار از میان جمعیت رد بشوم.

verb - transitive

اتو کردن، صاف کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

I had my clothes washed and pressed.

دادم رخت‌هایم را بشورند و اتو بزنند.

This shirt needs to be pressed.

این پیراهن احتیاج به اتو شدن دارد.

verb - transitive

آب گرفتن، پرس کردن

He pressed the pomegranate and sucked out the juice.

انار را پرس کرد و آبش را مکید.

They pressed the apples to make fresh juice.

آن‌ها آب سیب‌ها را گرفتند تا آب‌میوه‌ی تازه درست کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to press grapes

آب انگور گرفتن

olive-press

پرس زیتون

verb - transitive

رایت کردن، تولید کردن (سی‌دی، دی‌وی‌دی و...)

The studio pressed the CD and packaged it for sale.

استودیو، سی‌دی را رایت کرد و برای فروش بسته‌بندی نمود.

She pressed a copy of her album to share with her friends.

او یک نسخه از آلبومش را رایت کرد تا با دوستانش به اشتراک بگذارد.

verb - transitive

له کردن، پرس کردن

The chef pressed the tofu before cooking to remove excess water.

سرآشپز قبل‌از پختن، توفو را پرس کرد تا آب اضافی آن خارج شود.

She pressed the sandwich under a heavy pan to flatten it.

او ساندویچ را زیر ماهیتابه‌ی سنگین پرس کرد تا صاف شود.

verb - transitive C2

تحت فشار گذاشتن، اصرار کردن، پافشاری کردن

He was determined to press the matter.

او مصمم بود که بر سر آن موضوع پافشاری کند.

My host pressed me to drink more.

میزبانم اصرار می‌کرد که بیشتر مشروب بخورم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Creditors pressed him for money.

طلبکاران برای پول به او فشار می‌آوردند.

Once again, worry pressed upon his mind.

بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

Enemy forces pressed the town hard on all sides.

نیروهای دشمن از هر سو به شهر فشار می‌آوردند.

to be pressed for time

از نظر وقت در مضیقه بودن

verb - transitive C2

شکایت کردن

The victim pressed charges with the help of her lawyer.

قربانی با کمک وکیلش شکایت کرد.

He refused to press charges, hoping to settle the matter privately.

او از طرح شکایت خودداری کرد و امیدوار بود مسئله به‌صورت خصوصی حل شود.

verb - transitive

ادامه دادن، پیگیری کردن

We were ordered to press the attack.

به ما فرمان دادند که حمله را پیگیری کنیم.

Construction was pressed at feverish speed.

ساختمان با سرعت هرچه تمام‌تر پیگیری شد.

noun singular B2

(the press) مطبوعات، رسانه‌ها، خبرگزاری‌ها

the press has three duties: to inform, to influence, and to entertain.

رسانه‌ها سه وظیفه‌ دارند: مطلع کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن و سرگرم کردن.

The press criticized the government's new policy.

مطبوعات از سیاست جدید دولت انتقاد کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the freedom of the press

آزادی رسانه‌ها (به‌ویژه جراید)

the religious press

جراید مذهبی

noun singular uncountable C1

بازتاب خبری، انعکاس رسانه‌ای

The singer enjoyed positive press after the concert.

خواننده پس‌از کنسرت، بازتاب رسانه‌ای مثبتی داشت.

Her book got wide press coverage in national newspapers.

کتاب او، پوشش خبری گسترده‌ای در روزنامه‌های سراسری داشت.

noun countable

انتشارات، ناشر

The press specializes in scientific and technical books.

این انتشارات در زمینه‌ی کتاب‌های علمی و فنی تخصص دارد.

She submitted her manuscript to a well-known press.

او نسخه‌ی خطی خود را به ناشر معروفی ارائه داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the Oxford University Press

مؤسسه‌ی انتشاراتی دانشگاه آکسفورد

noun countable

ماشین چاپ، چاپگر، دستگاه چاپ

The press can print thousands of copies in an hour.

این دستگاه چاپ می‌تواند هزاران نسخه را در یک ساعت چاپ کند.

The invention of the printing press revolutionized communication.

اختراع ماشین چاپ، ارتباطات را متحول کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His book came off the press yesterday.

کتاب او دیروز از چاپ درآمد.

noun singular countable

فشار

She gave the doorbell a firm press.

او زنگ در را محکم فشار داد.

Just a light press on the touchscreen is enough.

فقط یک فشار کوچک روی صفحه‌ی لمسی کافی است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a press of the hand

فشار دست

the steady press of enemy tanks

فشار مدام تانک‌های دشمن

noun singular

اتو زدن، اتو کردن

She gave the trousers a press before the meeting.

او شلوار را قبل‌از جلسه اتو زد.

Give the tablecloth a quick press before putting it on the table.

قبل‌از اینکه رومیزی را روی میز بیندازید، آن را سریع اتو کنید.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a good press on these trousers

یک اتو خوب بر این شلوار

a fabric that keeps its press

پارچه‌ای که خوب اتو می‌گیرد (چروک نمی‌شود)

noun countable

دستگاه پرس

Use the garlic press to crush the cloves.

از پرس سیر برای له کردن حبه‌ها استفاده کنید.

He used a wine press to extract juice from the grapes.

از پرس انگور برای گرفتن آب انگورها استفاده کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a hydraulic press

منگنه‌ی هیدرولیکی

a press for a tennis racket

قالب برای راکت تنیس

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد press

  1. noun horde, large group
  1. noun strain, pressure
    Antonyms:

Phrasal verbs

press ahead (or on or forward) with something

با ثبات قدم ادامه دادن، پیگیری کردن

press down on somebody

کسی را تحت فشار قرار دادن، به کسی ستم کردن

press for something

مصرا درخواست کردن، سخت خواستار شدن

press something out of something

با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

press out

عصاره گرفتن

Collocations

go to press

به چاپخانه رفتن (متن)، زیر چاپ رفتن

winepress

پرس شراب‌سازی

press coverage

پوشش خبری

hold a press conference

برگزار کردن کنفرانس مطبوعاتی

Idioms

be pressed for something

کم داشتن، در مضیقه بودن

press something home

1- (با فشار) جا انداختن 2- تا موفقیت کامل کاری را پیگیری کردن

press the flesh

(عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش‌وبش کردن

push (or press) the panic button

(امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن

hot off the press

(اخبار و اطلاعات) داغ، به‌تازگی منتشر‌شده، به‌تازگی انتشار یافته

لغات هم‌خانواده press

سوال‌های رایج press

گذشته‌ی ساده press چی میشه؟

گذشته‌ی ساده press در زبان انگلیسی pressed است.

شکل سوم press چی میشه؟

شکل سوم press در زبان انگلیسی pressed است.

شکل جمع press چی میشه؟

شکل جمع press در زبان انگلیسی presses است.

وجه وصفی حال press چی میشه؟

وجه وصفی حال press در زبان انگلیسی pressing است.

سوم‌شخص مفرد press چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد press در زبان انگلیسی presses است.

ارجاع به لغت press

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «press» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/press

لغات نزدیک press

پیشنهاد بهبود معانی