آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳۰ آبان ۱۴۰۴

    Press

    pres pres

    گذشته‌ی ساده:

    pressed

    شکل سوم:

    pressed

    سوم‌شخص مفرد:

    presses

    وجه وصفی حال:

    pressing

    شکل جمع:

    presses

    معنی press | جمله با press

    verb - intransitive verb - transitive B1

    فشار دادن، فشردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    If you press the button, the bell will ring.

    اگر دکمه را فشار بدهی، زنگ به صدا در می‌آید.

    Press it down hard!

    آن را محکم به پایین فشار بده!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I pressed his hand and welcomed him.

    دست او را فشردم و به او خوشامد گفتم.

    The mother hugged her baby and pressed him to her heart.

    مادر کودک خود را بغل کرد و به سینه‌ی خود فشرد.

    First soap the clothes and then press them hard!

    اول رخت‌ها را صابون بزن و بعد خوب بچلان!

    The people pressed the police back.

    مردم پاسبان‌ها را عقب زدند.

    After the show, hundreds pressed about the actress.

    بعد از نمایش صدها نفر دور هنرپیشه ازدحام کردند.

    I had to press through the crowd to reach my car.

    برای رسیدن به اتومبیلم مجبور شدم با فشار از میان جمعیت رد بشوم.

    verb - transitive

    اتو کردن، صاف کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    I had my clothes washed and pressed.

    دادم رخت‌هایم را بشورند و اتو بزنند.

    This shirt needs to be pressed.

    این پیراهن احتیاج به اتو شدن دارد.

    verb - transitive

    آب گرفتن، پرس کردن

    He pressed the pomegranate and sucked out the juice.

    انار را پرس کرد و آبش را مکید.

    They pressed the apples to make fresh juice.

    آن‌ها آب سیب‌ها را گرفتند تا آب‌میوه‌ی تازه درست کنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to press grapes

    آب انگور گرفتن

    olive-press

    پرس زیتون

    verb - transitive

    رایت کردن، تولید کردن (سی‌دی، دی‌وی‌دی و...)

    The studio pressed the CD and packaged it for sale.

    استودیو، سی‌دی را رایت کرد و برای فروش بسته‌بندی نمود.

    She pressed a copy of her album to share with her friends.

    او یک نسخه از آلبومش را رایت کرد تا با دوستانش به اشتراک بگذارد.

    verb - transitive

    له کردن، پرس کردن

    The chef pressed the tofu before cooking to remove excess water.

    سرآشپز قبل‌از پختن، توفو را پرس کرد تا آب اضافی آن خارج شود.

    She pressed the sandwich under a heavy pan to flatten it.

    او ساندویچ را زیر ماهیتابه‌ی سنگین پرس کرد تا صاف شود.

    verb - transitive C2

    تحت فشار گذاشتن، اصرار کردن، پافشاری کردن

    He was determined to press the matter.

    او مصمم بود که بر سر آن موضوع پافشاری کند.

    My host pressed me to drink more.

    میزبانم اصرار می‌کرد که بیشتر مشروب بخورم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Creditors pressed him for money.

    طلبکاران برای پول به او فشار می‌آوردند.

    Once again, worry pressed upon his mind.

    بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

    Enemy forces pressed the town hard on all sides.

    نیروهای دشمن از هر سو به شهر فشار می‌آوردند.

    to be pressed for time

    از نظر وقت در مضیقه بودن

    verb - transitive C2

    شکایت کردن

    The victim pressed charges with the help of her lawyer.

    قربانی با کمک وکیلش شکایت کرد.

    He refused to press charges, hoping to settle the matter privately.

    او از طرح شکایت خودداری کرد و امیدوار بود مسئله به‌صورت خصوصی حل شود.

    verb - transitive

    ادامه دادن، پیگیری کردن

    We were ordered to press the attack.

    به ما فرمان دادند که حمله را پیگیری کنیم.

    Construction was pressed at feverish speed.

    ساختمان با سرعت هرچه تمام‌تر پیگیری شد.

    noun singular B2

    (the press) مطبوعات، رسانه‌ها، خبرگزاری‌ها

    the press has three duties: to inform, to influence, and to entertain.

    رسانه‌ها سه وظیفه‌ دارند: مطلع کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن و سرگرم کردن.

    The press criticized the government's new policy.

    مطبوعات از سیاست جدید دولت انتقاد کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the freedom of the press

    آزادی رسانه‌ها (به‌ویژه جراید)

    the religious press

    جراید مذهبی

    noun singular uncountable C1

    بازتاب خبری، انعکاس رسانه‌ای

    The singer enjoyed positive press after the concert.

    خواننده پس‌از کنسرت، بازتاب رسانه‌ای مثبتی داشت.

    Her book got wide press coverage in national newspapers.

    کتاب او، پوشش خبری گسترده‌ای در روزنامه‌های سراسری داشت.

    noun countable

    انتشارات، ناشر

    The press specializes in scientific and technical books.

    این انتشارات در زمینه‌ی کتاب‌های علمی و فنی تخصص دارد.

    She submitted her manuscript to a well-known press.

    او نسخه‌ی خطی خود را به ناشر معروفی ارائه داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the Oxford University Press

    مؤسسه‌ی انتشاراتی دانشگاه آکسفورد

    noun countable

    ماشین چاپ، چاپگر، دستگاه چاپ

    The press can print thousands of copies in an hour.

    این دستگاه چاپ می‌تواند هزاران نسخه را در یک ساعت چاپ کند.

    The invention of the printing press revolutionized communication.

    اختراع ماشین چاپ، ارتباطات را متحول کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His book came off the press yesterday.

    کتاب او دیروز از چاپ درآمد.

    noun singular countable

    فشار

    She gave the doorbell a firm press.

    او زنگ در را محکم فشار داد.

    Just a light press on the touchscreen is enough.

    فقط یک فشار کوچک روی صفحه‌ی لمسی کافی است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a press of the hand

    فشار دست

    the steady press of enemy tanks

    فشار مدام تانک‌های دشمن

    noun singular

    اتو زدن، اتو کردن

    She gave the trousers a press before the meeting.

    او شلوار را قبل‌از جلسه اتو زد.

    Give the tablecloth a quick press before putting it on the table.

    قبل‌از اینکه رومیزی را روی میز بیندازید، آن را سریع اتو کنید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a good press on these trousers

    یک اتو خوب بر این شلوار

    a fabric that keeps its press

    پارچه‌ای که خوب اتو می‌گیرد (چروک نمی‌شود)

    noun countable

    دستگاه پرس

    Use the garlic press to crush the cloves.

    از پرس سیر برای له کردن حبه‌ها استفاده کنید.

    He used a wine press to extract juice from the grapes.

    از پرس انگور برای گرفتن آب انگورها استفاده کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a hydraulic press

    منگنه‌ی هیدرولیکی

    a press for a tennis racket

    قالب برای راکت تنیس

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد press

    1. noun people or person working in communications
      Synonyms:
      journalist reporter writer newsperson correspondent columnist editor photographer publicist publisher interviewer media newspaper magazine paper journalism periodical fourth estate
    1. noun horde, large group
      Synonyms:
      crowd group mob throng host multitude bunch herd flock pack swarm crush drove
    1. noun strain, pressure
      Synonyms:
      stress pressure demand haste rush hurry hassle confusion bustle
      Antonyms:
      peace calm harmony
    1. verb push on with force
      Synonyms:
      push force shove squeeze compress crush thrust impel mash flatten reduce pack stuff crowd weigh hold constrain depress bear down bear heavily pin down squash condense ram move embrace hug enfold level smooth finish iron express unwrinkle scrunch squish bulldoze jam pile mangle mass force down steam cumber clasp
      Antonyms:
      pull
    1. verb pressure, trouble
      Synonyms:
      worry pressurize squeeze urge compel force harass trouble plague vex beset constrain oppress depress afflict torment push demand insist on importune lean on weigh down work on sadden beg plead implore entreat beseege supplicate petition exhort buttonhole come at sell railroad assail
      Antonyms:
      leave alone

    Phrasal verbs

    press ahead (or on or forward) with something

    با ثبات قدم ادامه دادن، پیگیری کردن

    press down on somebody

    کسی را تحت فشار قرار دادن، به کسی ستم کردن

    press for something

    مصرا درخواست کردن، سخت خواستار شدن

    press something out of something

    با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

    press out

    عصاره گرفتن

    Collocations

    go to press

    به چاپخانه رفتن (متن)، زیر چاپ رفتن

    winepress

    پرس شراب‌سازی

    press coverage

    پوشش خبری

    hold a press conference

    برگزار کردن کنفرانس مطبوعاتی

    Idioms

    be pressed for something

    کم داشتن، در مضیقه بودن

    press something home

    1- (با فشار) جا انداختن 2- تا موفقیت کامل کاری را پیگیری کردن

    press the flesh

    (عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش‌وبش کردن

    push (or press) the panic button

    (امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن

    hot off the press

    (اخبار و اطلاعات) داغ، به‌تازگی منتشر‌شده، به‌تازگی انتشار یافته

    لغات هم‌خانواده press

    • noun
      press, pressure, pressing
    • adjective
      pressed, pressing, pressurized, pressured
    • verb - transitive
      press, pressure, pressurize

    سوال‌های رایج press

    گذشته‌ی ساده press چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده press در زبان انگلیسی pressed است.

    شکل سوم press چی میشه؟

    شکل سوم press در زبان انگلیسی pressed است.

    شکل جمع press چی میشه؟

    شکل جمع press در زبان انگلیسی presses است.

    وجه وصفی حال press چی میشه؟

    وجه وصفی حال press در زبان انگلیسی pressing است.

    سوم‌شخص مفرد press چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد press در زبان انگلیسی presses است.

    ارجاع به لغت press

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «press» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/press

    لغات نزدیک press

    • - presley
    • - presort
    • - press
    • - press agency
    • - press agent
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.