امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Press

pres pres
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pressed
  • شکل سوم:

    pressed
  • سوم‌شخص مفرد:

    presses
  • وجه وصفی حال:

    pressing
  • شکل جمع:

    presses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B1
فشار دادن، مطبوعات، ماشین فشار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adverb
فشار، ازدحام، جمعیت، ماشین چاپ، مطبعه، مطبوعات، جراید، وارد آوردن، فشردن زور دادن، ازدحام کردن، اتوزدن، دستگاه پرس، چاپ
- If you press the button, the bell will ring.
- اگر دکمه را فشار بدهی، زنگ به صدا در می‌آید.
- Press it down hard!
- آن را محکم به پایین فشار بده!
- I pressed his hand and welcomed him.
- دست او را فشردم و به او خوشامد گفتم.
- The mother hugged her baby and pressed him to her heart.
- مادر کودک خود را بغل کرد و به سینه‌ی خود فشرد.
- Once again, worry pressed upon his mind.
- بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.
- Enemy forces pressed the town hard on all sides.
- نیروهای دشمن از هر سو به شهر فشار می‌آوردند.
- Creditors pressed him for money.
- طلبکاران برای پول به او فشار می‌آوردند.
- to press grapes
- آب انگور گرفتن
- He pressed the pomegranate and sucked out the juice.
- انار را آب لمبو کرد و آبش را مکید.
- First soap the clothes and then press them hard!
- اول رخت‌ها را صابون بزن و بعد خوب بچلان!
- My host pressed me to drink more.
- میزبانم اصرار می‌کرد که بیشتر مشروب بخورم.
- He was determined to press the matter.
- او مصمم بود که بر سر آن موضوع پافشاری کند.
- We were ordered to press the attack.
- به ما فرمان دادند که حمله را پیگیری کنیم.
- Construction was pressed at feverish speed.
- ساختمان با سرعت هرچه تمام‌تر پیگیری شد.
- The people pressed the police back.
- مردم پاسبان‌ها را عقب زدند.
- After the show, hundreds pressed about the actress.
- بعد از نمایش صدها نفر دور هنرپیشه ازدحام کردند.
- I had to press through the crowd to reach my car.
- برای رسیدن به اتومبیلم مجبور شدم با فشار از میان جمعیت رد بشوم.
- I had my clothes washed and pressed.
- دادم رخت‌هایم را بشورند و اطو بزنند.
- This shirt needs to be pressed.
- این پیراهن احتیاج به اطو (شدن) دارد.
- a good press on these trousers
- یک اطوی خوب بر این شلوار
- a fabric that keeps its press
- پارچه‌ای که خوب اطو می‌گیرد (چروک نمی‌شود)
- olive-press
- پرس زیتون
- a hydraulic press
- منگنه‌ی هیدرولیکی
- a press of people
- انبوهی از مردم
- a press of the hand
- فشار دست
- the steady press of enemy tanks
- فشار مدام تانک‌های دشمن
- His book came off the press yesterday.
- کتاب او دیروز از چاپ درآمد.
- the freedom of the press
- آزادی رسانه‌ها (به‌ویژه جراید)
- the religious press
- جراید مذهبی
- the press has three duties: to inform, to influence, and to entertain
- رسانه‌ها سه وظیفه‌ دارند: مطلع کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن و سرگرم کردن
- the Oxford University Press
- مؤسسه‌ی انتشاراتی دانشگاه آکسفورد
- a press for a tennis racket
- قالب برای راکت تنیس
- to be pressed for time
- از نظر وقت در مضیقه بودن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد press

  1. noun people or person working in communications
    Synonyms:
    columnist correspondent editor fourth estate interviewer journalism journalist magazine media newspaper newsperson paper periodical photographer publicist publisher reporter writer
  1. noun horde, large group
    Synonyms:
    bunch crowd crush drove flock herd host mob multitude pack push swarm throng
  1. noun strain, pressure
    Synonyms:
    bustle confusion demand hassle haste hurry rush stress urgency
    Antonyms:
    calm harmony peace
  1. verb push on with force
    Synonyms:
    bear down bear heavily bulldoze clasp compress condense constrain crowd crush cumber depress embrace enfold express finish flatten force down hold hug impel iron jam level mangle mash mass move pack pile pin down ram reduce scrunch shove smooth squash squeeze squish steam stuff thrust unwrinkle weigh
    Antonyms:
    pull
  1. verb pressure, trouble
    Synonyms:
    afflict assail beg beset besiege buttonhole come at compel constrain demand depress disquiet enjoin entreat exhort force harass implore importune insist on lean on oppress petition plague plead pressurize push railroad sadden sell squeeze sue supplicate torment urge vex weigh down work on worry
    Antonyms:
    leave alone

Phrasal verbs

Collocations

  • go to press

    به چاپخانه رفتن (متن)، زیر چاپ رفتن

Idioms

  • press something home

    1- (با فشار) جا انداختن 2- تا موفقیت کامل کاری را پیگیری کردن

لغات هم‌خانواده press

ارجاع به لغت press

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «press» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/press

لغات نزدیک press

پیشنهاد بهبود معانی