آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

    Pressed

    prest prest

    سوم‌شخص مفرد:

    presses

    وجه وصفی حال:

    pressing

    صفت تفضیلی:

    more pressed

    صفت عالی:

    most pressed

    معنی pressed | جمله با pressed

    adjective

    (از نظر پول و وقت و زمان و مکان) تحت‌فشار، در مضیقه، در تنگنا، کمبود

    I'm a little pressed for time - could we meet later?

    از لحاظ وقت کمی در مضیقه هستم. آیا می‌توانیم بعداً همدیگر را ببینیم؟

    We are pressed for time.

    از نظر زمان تحت فشار هستیم.

    adjective

    اتوکشیده، اتوشده، فشرده‌شده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    pressed trousers

    شلوار اتوکشیده

    pressed paper

    کاغذ فشرده‌شده

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد pressed

    1. verb to solicit (something) insistently
      Synonyms:
      insisted urged
    1. verb to do or achieve by forcing obstacles out of one's way
      Synonyms:
      pushed shoved rammed
    1. verb exert oneself continuously, vigorously, or obtrusively to gain an end or engage in a crusade for a certain cause or person; be an advocate for
      Synonyms:
      pushed urged campaigned fought agitated exhorted
    1. verb to be oppressive or burdensome; ,
      Synonyms:
      weighed held embraced squeezed hugged clasped encircled enfolded clinched bosomed bidden entreated besought conjured clipped
    1. verb press and smooth with a heated iron
      Synonyms:
      ironed finished rolled mangled
    1. verb to congregate, as around a person
      Synonyms:
      crowded flocked thronged mobbed
    1. verb make strenuous pushing movements during birth to expel the baby
      Synonyms:
      forced pushed compressed pressured constrained compelled thrust expressed contracted crammed packed crowded squeezed crushed flattened compacted jammed stuffed kneaded wrung urged driven rushed smoothed weighted taxed oppressed mobbed mashed ironed imprinted impressed importuned impacted hugged hastened gathered borne entreated enjoined emphasized embraced constricted crunched clasped bothered bound thronged rammed squashed piled
      Antonyms:
      released relieved raised
    1. verb to extract from by applying pressure
      Synonyms:
      squeezed crushed expressed
    1. verb push on with force
      Synonyms:
      crushed crowded
      Antonyms:
      pulled
    1. adjective
      Synonyms:
      fast rushed short rushing in-a-hurry limited pressured closely timed urged on

    Idioms

    be pressed for something

    کم داشتن، در مضیقه بودن

    لغات هم‌خانواده pressed

    • noun
      press, pressure, pressing
    • adjective
      pressed, pressing, pressurized, pressured
    • verb - transitive
      press, pressure, pressurize

    سوال‌های رایج pressed

    وجه وصفی حال pressed چی میشه؟

    وجه وصفی حال pressed در زبان انگلیسی pressing است.

    سوم‌شخص مفرد pressed چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد pressed در زبان انگلیسی presses است.

    صفت تفضیلی pressed چی میشه؟

    صفت تفضیلی pressed در زبان انگلیسی more pressed است.

    صفت عالی pressed چی میشه؟

    صفت عالی pressed در زبان انگلیسی most pressed است.

    ارجاع به لغت pressed

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pressed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pressed

    لغات نزدیک pressed

    • - press the flesh
    • - pressboard
    • - pressed
    • - pressed duck
    • - presser
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.