با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Constrained

kənˈstreɪnd kənˈstreɪnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    constrains
  • وجه وصفی حال:

    constraining

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
وادار شده، مجبور، ناگزیر، تحت فشار، در تنگنا، ملزم، مقید

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- constrained to sign
- مجبور به امضا
adjective
اجباری و غیرطبیعی
- a constrained laugh
- خنده‌ی زورکی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد constrained

  1. adjective Characterized by embarrassment and discomfort
    Synonyms: awkward, uncomfortable, forced, uneasy, strained
  2. verb To check the freedom and spontaneity of
    Synonyms: inhibited, cramped, constricted
  3. verb Hold back
    Synonyms: restrained, stifled, obliged, forced, compelled, pressured, cumbered, violated, urged, subdued, squashed, secured, restricted, repressed, ravished, obligated, pressed, oppressed, limited, inhibited, encumbered, made, impelled, enforced, coerced, distressed, deterred, deprived, denied, curbed, constricted, confined, compressed, clasped, checked, necessitated
    Antonyms: freed, released
  4. verb Restrict
    Synonyms: tightened, restrained, kept, inhibited, held, curbed, checked, bridled, braked, stiffened, bitted

ارجاع به لغت constrained

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «constrained» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/constrained

لغات نزدیک constrained

پیشنهاد بهبود معانی