سومشخص مفرد:
obligesوجه وصفی حال:
obligingصفت تفضیلی:
more obligedصفت عالی:
most obligedمجبور، ملزم، موظف، متعهد
Doctors are legally obliged to take certain precautions.
دکترها قانوناٌ موظفاند که یکسری موارد احتیاطی را رعایت کنند.
She feels obligated to be nice to Jack because he's her boss.
او احساس میکند که مجبور است با جک محترمانه رفتار کند، زیرا جک رئیس او است.
ممنون، سپاسگزار، متشکر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I'd be obliged if you would complete and return the form as soon as possible.
بسیار ممنون میشوم اگر فرم را در اسرع وقت کامل کنید و تحویل دهید.
I am much obliged to you.
از شما بسیار سپاسگزارم
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «obliged» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obliged