فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Obliged

əˈblaɪdʒd əˈblaɪdʒd

سوم‌شخص مفرد:

obliges

وجه وصفی حال:

obliging

صفت تفضیلی:

more obliged

صفت عالی:

most obliged

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2

مجبور، ملزم، موظف، متعهد

Doctors are legally obliged to take certain precautions.

دکترها قانوناٌ موظف‌اند که یک‌سری موارد احتیاطی را رعایت کنند.

She feels obligated to be nice to Jack because he's her boss.

او احساس می‌کند که مجبور است با جک محترمانه رفتار کند، زیرا جک رئیس او است.

adjective

ممنون، سپاسگزار،‌ متشکر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

I'd be obliged if you would complete and return the form as soon as possible.

بسیار ممنون می‌شوم اگر فرم را در اسرع وقت کامل کنید و تحویل دهید.

I am much obliged to you.

از شما بسیار سپاسگزارم

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد obliged

  1. adjective bound
    Synonyms:
    required obligated tied committed forced indebted pledged compelled contracted duty-bound under obligation bounden indentured enslaved called by duty urged

ارجاع به لغت obliged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «obliged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obliged

لغات نزدیک obliged

پیشنهاد بهبود معانی