امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Compelled

kəmˈpeld kəmˈpeld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    compels
  • وجه وصفی حال:

    compelling

معنی

adjective C1
مجبور، ناچار، ناگزیر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compelled

  1. verb Force somebody to do something
    Synonyms: constrained, forced, obliged, coerced, obligated, made, pressured, urged, thrust, told, squeezed, required, pressed, persuaded, overpowered, necessitated, moved, influenced, imposed, extorted, exacted, enforced, enjoined, driven, dragooned, disciplined, commandeered, commanded, caused, bound
    Antonyms: impeded, obstructed, deterred, delayed, stopped, checked, blocked, hindered

ارجاع به لغت compelled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compelled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compelled

لغات نزدیک compelled

پیشنهاد بهبود معانی