گذشتهی ساده:
compelledشکل سوم:
compelledسومشخص مفرد:
compelsوجه وصفی حال:
compellingوادار کردن، مجبور کردن، ناچار ساختن، ناگزیر کردن، واداشتن، تحمیل کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
He felt compelled to interfere in their affairs.
او احساس می کرد که مجبور است در امور آنها دخالت کند.
They compelled prisoners to work in factories.
آنها زندانیان را مجبور میکردند که در کارخانهها کار کنند.
Circumstances have compelled a fundamental change in our plans.
شرایط ما را مجبور به تغییر اساسی در برنامههای ما کرده است.
Obedience can be compelled, but not love.
اطاعت را میشود تحمیل کرد؛ ولی عشق را نمیشود.
برانگیختن، جلب کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His appearance compels one's curiosity.
قیافهی او کنجکاوی آدم را برمیانگیزد.
The teacher's passionate speech compelled the students to take action and join the protest against the new rules of the school.
سخنرانی پرشور معلم، دانشآموزان را به اقدام و پیوستن به اعتراض به قوانین جدید مدرسه جلب کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «compel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/compel