با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Compel

kəmˈpel kəmˈpel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    compelled
  • شکل سوم:

    compelled
  • سوم شخص مفرد:

    compels
  • وجه وصفی حال:

    compelling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
وادار کردن، مجبور کردن، ناچار ساختن، ناگزیر کردن، واداشتن، تحمیل کردن
- He felt compelled to interfere in their affairs.
- او احساس می کرد که مجبور است در امور آن‌ها دخالت کند.
- They compelled prisoners to work in factories.
- آن‌ها زندانیان را مجبور می‌کردند که در کارخانه‌ها کار کنند.
- Circumstances have compelled a fundamental change in our plans.
- شرایط ما را مجبور به تغییر اساسی در برنامه‌های ما کرده است.
- Obedience can be compelled, but not love.
- اطاعت را می‌شود تحمیل کرد؛ ولی عشق را نمی‌شود.
verb - transitive
برانگیختن، جلب کردن
- His appearance compels one's curiosity.
- قیافه‌ی او کنجکاوی آدم را برمی‌انگیزد.
- The teacher's passionate speech compelled the students to take action and join the protest against the new rules of the school.
- سخنرانی پرشور معلم، دانش‌آموزان را به اقدام و پیوستن به اعتراض به قوانین جدید مدرسه جلب کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compel

  1. verb force to act
    Synonyms: bulldoze, coerce, concuss, constrain, crack down, dragoon, drive, enforce, exact, hustle, impel, make, make necessary, necessitate, oblige, put the arm on, put the chill on, restrain, shotgun, squeeze, throw weight around, turn on the heat, urge
    Antonyms: block, check, delay, deter, hinder, impede, obstruct, stop

لغات هم‌خانواده compel

ارجاع به لغت compel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compel

لغات نزدیک compel

پیشنهاد بهبود معانی