فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Impel

ɪmˈpel ɪmˈpel

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb

وادار کردن، بر آن داشتن، مجبور ساختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The children were impelling a cart along the road.

بچه‌ها گاری را در راستای جاده هل می‌دادند.

Hunger impels them to steal.

گرسنگی آنان را وادار به دزدی می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He was impelled to resist oppressive laws.

او به‌صورت‌فطری در برابر قوانین ظالمانه مقاومت می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impel

  1. verb prompt, incite
    Synonyms:
    push drive spur urge motivate stimulate excite induce inspire move compel force require start prod goad press shove thrust jog poke influence instigate propel power boost oblige actuate foment mobilize constrain set in motion lash
    Antonyms:
    delay slow dissuade repress suppress

ارجاع به لغت impel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/impel

لغات نزدیک impel

پیشنهاد بهبود معانی