فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Jog

dʒɑːɡ dʒɒɡ

گذشته‌ی ساده:

jogged

شکل سوم:

jogged

سوم‌شخص مفرد:

jogs

وجه وصفی حال:

jogging

شکل جمع:

jogs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B1

آهسته دویدن (معمولاً برای ورزش کردن)، دواندن (اسب و...)

I jog three miles every day.

من روزی سه مایل می‌دوم.

She jogs five kilometers every evening after work.

او هر شب بعداز کار پنج کیلومتر می‌دود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A boy jogs the race horse around the track.

پسری اسب مسابقه را دور زمین می‌دواند.

Jogging is a good sport.

دویدن ورزش خوبی است.

verb - transitive

هل دادن، ضربه زدن، برخورد کردن (معمولاً با دست)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

I will jog you with my elbow when it's time to go.

هنگام رفتن که فرا برسد با آرنج به تو خواهم زد.

Someone jogged me from behind in the crowded subway.

در متروی شلوغ کسی از پشت به من برخورد کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I jogged the reins and the horse started up.

افسار را تکان دادم و اسب شروع به حرکت کرد.

verb - intransitive

با تکان و لرزش حرکت کردن، بالاوپایین رفتن

They jogged forward through the muddy trail.

آن‌ها در مسیر گل‌آلود با لرزش و تکان پیش رفتند.

The camera jogged as he walked along the bumpy road.

دوربین هنگام راه رفتن او در جاده‌ی ناهموار بالاوپایین رفت.

verb - intransitive

آرام پیش رفتن، آهسته حرکت کردن

From then on her life jogged peacefully along.

از آن به بعد زندگانی او با آرامش پیش می‌رفت.

The fleet jogged along before a moderate wind.

ناوگان همراه باد ملایمی به طور یکنواخت در حرکت بود.

verb - transitive

به‌خاطر آوردن، به یاد آوردن، هوشیار کردن

He tied a string on his finger to jog his memory.

برای یادآوردی نخی را به دور انگشت خود بست.

The detective showed him a photo to jog his memory about the suspect.

کارآگاه عکسی به او نشان داد تا چیزی درباره‌ی مظنون به‌خاطرش بیاورد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Coffee jogged my memory.

قهوه، حافظه‌ی مرا راه انداخت.

verb - intransitive

پیچیدن، کج شدن

Here the road jogs to the left.

در اینجا راه به چپ می‌پیچد.

The fence jogged to avoid the tree.

حصار برای دور زدن درخت، کمی کج شده بود.

noun singular

دوی آهسته (معمولاً برای ورزش کردن)

He went out for a jog before breakfast.

قبل‌از صبحانه، برای دو بیرون رفت.

A quick jog around the park is part of my daily routine.

دوی کوتاه در اطراف پارک، بخشی از برنامه‌ی روزانه‌ام است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a three-mile jog

دوی سه‌مایلی

noun countable

تکان، هل، ضربه

The officer gave the sleeping guard a jog.

افسر، نگهبان خواب را با تکان بیدار کرد.

The waiter jogged my arm, accidentally spilling the drink.

پیشخدمت به‌طور اتفاقی به بازوی من ضربه زد و نوشیدنی را ریخت.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد jog

  1. verb activate, push
    Synonyms:
    press hit shake stir arouse prompt stimulate prod nudge suggest remind push shove agitate punch rock jolt jerk jab whack jar bounce jostle joggle jiggle dig jounce
    Antonyms:
    repress
  1. verb run for recreation
    Synonyms:
    trot dash sprint pace lope amble dogtrot canter
  1. noun a slow run
    Synonyms:
    trot lope dogtrot pace
  1. noun a bump
    Synonyms:
    nudge jiggle dig jab shake poke

ارجاع به لغت jog

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jog» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/jog

لغات نزدیک jog

پیشنهاد بهبود معانی