Punch

pʌntʃ pʌntʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    punched
  • شکل سوم:

    punched
  • سوم‌شخص مفرد:

    punches
  • وجه وصفی حال:

    punching
  • شکل جمع:

    punches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
منگنه، پانچ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Make two holes with a hole punch.
- با پانچ دو سوراخ ایجاد کن.
- Have you seen the hole punch anywhere?
- پانچ را جایی ندیده‌ای؟
verb - transitive
منگنه کردن، سوراخ کردن
- to punch holes in a metal sheet
- صفحه‌ی فلزی را سوراخ‌سوراخ کردن
- This machine can punch out 2000 coins a day.
- این دستگاه روزانه 2000 سکه را سوراخ می‌کند.
verb - transitive verb - intransitive
مشت زدن
- He punched me on the chin.
- به چانه‌ام مشت زد.
- He has a face I'd like to punch.
- صورتش طوری است که دوست دارم به آن مشت بزنم.
noun countable
مشت، ضربت مشت
- My punch landed on his forehead.
- مشت من به پیشانی او خورد.
- He knocked me flat with one punch.
- او مرا با یک مشت به زمین انداخت.
verb - transitive
سیخونک زدن، سقلمه زدن
noun countable uncountable
مشروب مرکب از شراب و مشروبات دیگر
verb - transitive
گرد آوردن، جمع کردن
noun countable
تاثیر، نفوذ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد punch

  1. noun hit
    Synonyms: bash, belt, biff, blow, bop, box, buffet, clip, clout, cuff, dig, jab, jog, knock, lollop, nudge, one-two, plug, plunk, poke, prod, pummel, rap, shot, slam, slap, slug, smack, smash, sock, strike, stroke, thrust, thump, wallop
  2. noun energy, vigor
    Synonyms: bite, cogency, drive, effectiveness, force, forcefulness, impact, point, validity, validness, verve
    Antonyms: idleness, lethargy, unenthusiasm
  3. verb perforate, prick
    Synonyms: bore, cut, drill, jab, pierce, poke, puncture, stab, stamp
    Antonyms: close

Phrasal verbs

  • punch in

    1- (به‌ویژه کارخانه و کارگاه) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در منگنه‌ی ساعتی) 2- (با فشردن دکمه‌ها اطلاعات را به کامپیوتر) خوراندن، پانچ کردن

  • punch out

    1- ساعت خروج خود از محل کار را ثبت کردن (با قرار ددن کارت در منگنهی ساعتی) 2- (عامیانه) کتک زدن، مشت کاری کردن، سقلمه زدن

Idioms

  • pleased as punch

    بسیار خوشحال، بسیار خرسند

  • beat to the punch

    پیش‌دستی کردن، زودتر ضربه زدن

  • pull one's punches

    1- (مشت‌بازی) به‌عمد مشت یواش زدن 2- حمله‌ی دروغی کردن، انتقاد ساختگی کردن

  • punch a (time) clock

    (به‌ویژه در کارخانه و کارگاه) کارت خود را در منگنه‌ی ساعتی قرار دادن (تا ساعات کار را ثبت کند)

ارجاع به لغت punch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «punch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/punch

لغات نزدیک punch

پیشنهاد بهبود معانی