گذشتهی ساده:
bashedشکل سوم:
bashedسومشخص مفرد:
bashesوجه وصفی حال:
bashingشکل جمع:
bashesبرهم زدن، ترساندن، دست پاچه نمودن، شرمنده شدن، ترسیدن، خجلت
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She bashed her husband over the head with a saucepan.
با ماهیتابه بر سر شوهرش کوفت.
He kept bashing the workers.
او مرتب کارگران را مورد انتقاد و تاخت و تاز قرار میداد.
a bash on the nose
ضربهای بر بینی
I better bash on with this report.
بهتر است این گزارش لعنتی را تمام کنم.
He was bashed up by two drunken men.
دو مرد مست او را له و لورده کردند.
She decided to have a bash at painting.
او تصمیم گرفت نقاشی را بیازماید.
(بدون علاقه) کاری را انجام دادن
سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن
(عامیانه) امتحان کردن، امتحانی انجام دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bash» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bash