فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Bash

bæʃ bæʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bashed
  • شکل سوم:

    bashed
  • سوم شخص مفرد:

    bashes
  • وجه وصفی حال:

    bashing
  • شکل جمع:

    bashes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive
    برهم زدن، ترساندن، دست پاچه نمودن، شرمنده شدن، ترسیدن، خجلت
    • - She bashed her husband over the head with a saucepan.
    • - با ماهیتابه بر سر شوهرش کوفت.
    • - He kept bashing the workers.
    • - او مرتب کارگران را مورد انتقاد و تاخت و تاز قرار می‌داد.
    • - a bash on the nose
    • - ضربه‌ای بر بینی
    • - I better bash on with this report.
    • - بهتر است این گزارش لعنتی را تمام کنم.
    • - He was bashed up by two drunken men.
    • - دو مرد مست او را له و لورده کردند.
    • - She decided to have a bash at painting.
    • - او تصمیم گرفت نقاشی را بیازماید.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bash

  1. noun party
    Synonyms: celebration, spree, wing-ding
  2. verb hit
    Synonyms: clobber, pop, punch, slam, slug, smash, strike, whack

Phrasal verbs

  • bash on

    (بدون علاقه) کاری را انجام دادن

  • bash up

    سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن

Idioms

  • have a bash at

    (عامیانه) امتحان کردن، امتحانی انجام دادن

ارجاع به لغت bash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bash

لغات نزدیک bash

پیشنهاد بهبود معانی