فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bash

bæʃ bæʃ

گذشته‌ی ساده:

bashed

شکل سوم:

bashed

سوم‌شخص مفرد:

bashes

وجه وصفی حال:

bashing

شکل جمع:

bashes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive

برهم زدن، ترساندن، دست پاچه نمودن، شرمنده شدن، ترسیدن، خجلت

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

She bashed her husband over the head with a saucepan.

با ماهیتابه بر سر شوهرش کوفت.

He kept bashing the workers.

او مرتب کارگران را مورد انتقاد و تاخت و تاز قرار می‌داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a bash on the nose

ضربه‌ای بر بینی

I better bash on with this report.

بهتر است این گزارش لعنتی را تمام کنم.

He was bashed up by two drunken men.

دو مرد مست او را له و لورده کردند.

She decided to have a bash at painting.

او تصمیم گرفت نقاشی را بیازماید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bash

  1. noun party
    Synonyms:
    celebration party spree wing-ding
  1. verb hit
    Synonyms:
    strike hit punch smash slam whack slug pop clobber

Phrasal verbs

bash on

(بدون علاقه) کاری را انجام دادن

bash up

سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن

Idioms

have a bash at

(عامیانه) امتحان کردن، امتحانی انجام دادن

ارجاع به لغت bash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bash

لغات نزدیک bash

پیشنهاد بهبود معانی