با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Stroke

stroʊk strəʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stroked
  • شکل سوم:

    stroked
  • سوم‌شخص مفرد:

    strokes
  • وجه وصفی حال:

    stroking
  • شکل جمع:

    strokes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
نوازش کردن، لمس کردن، دست کشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- stroke the paint on the background
- رنگ را با نرمی روی بوم بمال
noun countable
ضربه، ضربت، حرکت، تکان
- the wing stroke of a bird
- حرکت بال پرنده
- a slow stroke
- حرکت آهسته
- the stroke of a rower
- حرکت پارو توسط پاروزن
- the stroke of a swimmer
- حرکت دست و پای شناگر
- with one stroke of the pen
- با یک حرکت قلم
- No man could withstand his sword stroke.
- هیچ‌کس یارای تحمل ضربت شمشیر او را نداشت.
- ringing strokes of the ax
- ضربات پرطنین تبر
- He sat there without doing a stroke of work.
- بدون آنکه اصلاً کاری را انجام بدهد، آنجا نشست.
- two strokes with the whip
- دو ضربه شلاق
- at the stroke of midnight
- وقتی که ساعت نیمه‌شب را اعلام می‌کرد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
رویداد، رخداد
noun countable
سکته
- He had a stroke and died.
- سکته کرد و مرد.
noun countable
(قلب) ضربان، تپش
noun countable
کامیابی، موفقیت، شاهکار
- a brilliant diplomatic stroke
- کامیابی سیاسی درخشان
- a stroke of good fortune
- روی آوری بخت خوب
noun countable
(مکانیک) رفت پیستون، بازی پیستون
- the ratio of piston stroke to bore of a cylinder
- نسبت بازی پیستون به کالیبر سیلندر
noun countable
خط تیره‌
- a diagonal stroke separates 3 from 5 (thus: 3/5)
- خط تیره‌ی موربی 3 را از 5 جدا می‌کند (این‌طور: 3/5)
noun plural
چاپلوسی، تعریف، شیره مالی
verb - transitive
سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stroke

  1. noun accomplishment
    Synonyms: achievement, blow, feat, flourish, hit, move, movement
    Antonyms: failure, loss
  2. noun seizure
    Synonyms: apoplexy, attack, collapse, convulsion, fit, shock
  3. verb pat lengthwise
    Synonyms: brush, caress, chuck, comfort, fondle, pet, rub, smooth, soothe, tickle

Collocations

  • at one stroke

    با یک ضربه، یکباره، یکجا

  • keep stroke

    ضربات را موزون کردن، به‌طور هماهنگ عمل کردن

Idioms

  • put somebody off his stroke

    کسی را مردد کردن، آهنگ کسی را مختل کردن، روال کار کسی را بهم زدن

ارجاع به لغت stroke

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stroke» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stroke

لغات نزدیک stroke

پیشنهاد بهبود معانی