فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Diagonal

daɪˈæɡənl daɪˈæɡənl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective
    مورب، اریب، دوگوشه، قاطع دو زاویه، قطر
  • noun adjective
    قطری
    • - A diagonal line which connected one corner of the room with the other.
    • - خط اریبی که گوشه‌ی اتاق را به گوشه‌ی دیگر وصل می‌کرد.
    • - a necktie with colorful diagonals
    • - کرواتی با خط‌های اریب و رنگی
    • - to diagonalize
    • - قطری کردن، تراگوش کردن، به صورت قطری درآوردن
    • - diagonal element
    • - عنصر تراگوشی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد diagonal

  1. adjective angled
    Synonyms: askew, bevel, beveled, bias, biased, cater-cornered, catty-cornered, cornerways, cross, crossways, crosswise, inclining, kitty-cornered, oblique, skewing, slanted, slanting, transversal, transverse

ارجاع به لغت diagonal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «diagonal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/diagonal

لغات نزدیک diagonal

پیشنهاد بهبود معانی