جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
جستوجو
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
اطلاعات بیشتر
نرمافزار iOS
اطلاعات بیشتر
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
لغات جستوجو شده
وبلاگ
معنی و نمونهجمله
مترادف و متضاد
Fondle
ˈfɑːndl
ˈfɒndl
آخرین بهروزرسانی:
۲۸ مهر ۱۳۹۹
Verb - transitive
Verb - intransitive
نوازش کردن، نازونیاز کردن
- Mehri was fondling and kissing her baby.
- مهری نوزاد خود را نوازش میکرد و میبوسید.
پیشنهاد و بهبود معانی
تبلیغات
(تبلیغات را حذف کنید)
مترادف و متضاد fondle
Verb
touch lovingly
Synonyms:
bear hug, caress, clutch, cosset, cuddle, dandle, embrace, feel, fool around, grab, grope, hug, love, make love to, neck, nestle, nuzzle, pat, paw, pet, play footsie, snuggle, squeeze, stroke
لغات نزدیک fondle
-
fond
-
fondant
- fondle
-
fondling
-
fondly
پیشنهاد و بهبود معانی
دریافت فست دیکشنری از طریق اپاستور
دانلود مستقیم فست دیکشنری