با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Fond

fɑːnd fɒnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fonded
  • شکل سوم:

    fonded
  • سوم‌شخص مفرد:

    fonds
  • وجه وصفی حال:

    fonding
  • صفت تفضیلی:

    fonder
  • صفت عالی:

    fondest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
علاقه‌مند، دوست‌دار، هلاک، مایل، خواهان، مشتاق، عاشق، دل‌بسته، شیفته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- After a while, he grew fond of his job.
- پس‌از مدتی به شغل خود علاقه‌مند شد.
- A fond mother who does not see her own children's faults.
- مادر عاشقی که عیب‌های بچه‌های خودش را نمی‌بیند.
adjective
خوش، خوب، دوست‌داشتنی، مهربان، با محبت، خون‌گرم
- a fond hope
- امید دوست‌داشتنی
- She had a fond smile whenever he entered the room.
- هر وقت که وارد اتاق می‌شد، لبخند با محبتی داشت.
noun plural countable uncountable
غذا و آشپزی آرد
- The fond stuck to the bottom of the skillet, creating a crispy texture.
- آرد به کف ماهیتابه چسبیده است و بافتی خشک ایجاد کرده است.
- The sauce had a smoky flavor from the caramelized fond.
- سس طعمی دودی از آرد تفت‌داده داشت.
adjective
احمق، نادان، ابله
- a fond lover
- عاشق نادان
- The fond jester's jokes never failed to elicit laughter from the audience.
- شوخی‌های این دلقک نادان هرگز نتوانست خنده‌ی تماشاگران را برانگیزد.
adjective
(بیش‌ از حد) مهربان، ملایم، نرم، آسان‌‌گیر
- His fond nature often leads him to overlook minor mistakes.
- ذات آسان‌‌گیر او اغلب باعث می‌شود که اشتباهات جزئی را نادیده بگیرد.
- Her fond approach to friendships means she rarely holds grudges.
- رویکرد ملایم او به دوستی بدین معناست که او به‌ندرت کینه‌توزی می‌کند.
verb - intransitive
قدیمی (بیش از حد) علاقه داشتن، دوست داشتن، شیدا بودن، عاشق بودن، کشته‌ومرده بودن
- I am fond of his company.
- مصاحبت با او را دوست دارم.
- As a child, he fonded over his pet rabbit, giving it lots of attention.
- او در کودکی به خرگوش خانگی خود علاقه داشت و به آن توجه زیادی می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fond

  1. adjective have a liking or taste for
    Synonyms: addicted, adoring, affectionate, amorous, attached, caring, devoted, doting, enamored, indulgent, keen on, lovesome, lovey-dovey, loving, mushy, partial, predisposed, responsive, romantic, sentimental, silly over, sympathetic, tender, warm
    Antonyms: hating, hostile

Collocations

ارجاع به لغت fond

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fond» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fond

لغات نزدیک fond

پیشنهاد بهبود معانی