فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fond

fɑːnd fɒnd

گذشته‌ی ساده:

fonded

شکل سوم:

fonded

سوم‌شخص مفرد:

fonds

وجه وصفی حال:

fonding

صفت تفضیلی:

fonder

صفت عالی:

fondest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1

علاقه‌مند، دوست‌دار، هلاک، مایل، خواهان، مشتاق، عاشق، دل‌بسته، شیفته (be fond of something/someone)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

After a while, he grew fond of his job.

پس‌از مدتی به شغل خود علاقه‌مند شد.

She was quite fond of her fluffy, white cat.

او گربه‌ی سفید و پشمالوی خود را خیلی دوست داشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I'm very fond of old movies, especially black and white classics.

من خیلی به فیلم‌های قدیمی، مخصوصاً آثار کلاسیک سیاه و سفید علاقه دارم.

Despite their differences, they were fond of each other.

باوجود اختلافاتشان، آن‌ها شیفته‌ی یکدیگر بودند.

adjective

خوش، خوب، دوست‌داشتنی، مهربان، با محبت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

She had a fond smile whenever he entered the room.

هر وقت که وارد اتاق می‌شد، لبخند با محبتی داشت.

She had fond memories of her grandmother's cooking.

او خاطرات خوشی از آشپزی مادربزرگش داشت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

A fond mother who does not see her own children's faults.

مادر عاشقی که عیب‌های بچه‌های خودش را نمی‌بیند.

a fond hope

امید دوست‌داشتنی

noun countable uncountable

غذا و آشپزی ته‌مانده (تکه‌های قهوه‌ای‌رنگ غذا که پس‌از پخت‌وپز در ته ظرف باقی می‌مانند)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

After searing the steak, she scraped up the flavorful fonds to create a pan sauce.

پس‌از سرخ کردن استیک، او ته‌مانده‌های خوش‌طعم را جمع کرد تا سس تابه‌ای درست کند.

The sauce had a smoky flavor from the caramelized fond.

سس طعمی دودی از ته‌مانده‌ی کاراملی داشت.

adjective

احمق، نادان، ابله

The fond jester's jokes never failed to elicit laughter from the audience.

شوخی‌های این دلقک نادان هرگز نتوانست خنده‌ی تماشاگران را برانگیزد.

a fond lover

عاشق نادان

adjective

(بیش‌ از حد) مهربان، ملایم، نرم، آسان‌‌گیر

His fond nature often leads him to overlook minor mistakes.

ذات آسان‌‌گیر او اغلب باعث می‌شود که اشتباهات جزئی را نادیده بگیرد.

Her fond approach to friendships means she rarely holds grudges.

رویکرد ملایم او به دوستی بدین معناست که او به‌ندرت کینه‌توزی می‌کند.

verb - intransitive

قدیمی (بیش از حد) علاقه داشتن، دوست داشتن، شیدا بودن، عاشق بودن، کشته‌ومرده بودن

I am fond of his company.

مصاحبت با او را دوست دارم.

As a child, he fonded over his pet rabbit, giving it lots of attention.

او در کودکی به خرگوش خانگی خود علاقه داشت و به آن توجه زیادی می‌کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fond

  1. adjective have a liking or taste for
    Synonyms:
    loving caring affectionate partial sympathetic warm attached devoted adoring predisposed keen on addicted enamored romantic tender lovesome amorous doting mushy indulgent responsive lovey-dovey sentimental silly over
    Antonyms:
    hating hostile

Collocations

(be) fond of

دوست داشتن، خوش آمدن از

ارجاع به لغت fond

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fond» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fond

لغات نزدیک fond

پیشنهاد بهبود معانی