امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fond

fɑːnd fɒnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fonded
  • شکل سوم:

    fonded
  • سوم‌شخص مفرد:

    fonds
  • وجه وصفی حال:

    fonding
  • صفت تفضیلی:

    fonder
  • صفت عالی:

    fondest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
علاقه‌مند، دوست‌دار، هلاک، مایل، خواهان، مشتاق، عاشق، دل‌بسته، شیفته (be fond of something/someone)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- After a while, he grew fond of his job.
- پس‌از مدتی به شغل خود علاقه‌مند شد.
- She was quite fond of her fluffy, white cat.
- او گربه‌ی سفید و پشمالوی خود را خیلی دوست داشت.
- I'm very fond of old movies, especially black and white classics.
- من خیلی به فیلم‌های قدیمی، مخصوصاً آثار کلاسیک سیاه و سفید علاقه دارم.
- Despite their differences, they were fond of each other.
- باوجود اختلافاتشان، آن‌ها شیفته‌ی یکدیگر بودند.
adjective
خوش، خوب، دوست‌داشتنی، مهربان، با محبت
- She had a fond smile whenever he entered the room.
- هر وقت که وارد اتاق می‌شد، لبخند با محبتی داشت.
- She had fond memories of her grandmother's cooking.
- او خاطرات خوشی از آشپزی مادربزرگش داشت.
- A fond mother who does not see her own children's faults.
- مادر عاشقی که عیب‌های بچه‌های خودش را نمی‌بیند.
- a fond hope
- امید دوست‌داشتنی
noun countable uncountable
غذا و آشپزی ته‌مانده (تکه‌های قهوه‌ای‌رنگ غذا که پس‌از پخت‌وپز در ته ظرف باقی می‌مانند) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- After searing the steak, she scraped up the flavorful fonds to create a pan sauce.
- پس‌از سرخ کردن استیک، او ته‌مانده‌های خوش‌طعم را جمع کرد تا سس تابه‌ای درست کند.
- The sauce had a smoky flavor from the caramelized fond.
- سس طعمی دودی از ته‌مانده‌ی کاراملی داشت.
adjective
احمق، نادان، ابله
- The fond jester's jokes never failed to elicit laughter from the audience.
- شوخی‌های این دلقک نادان هرگز نتوانست خنده‌ی تماشاگران را برانگیزد.
- a fond lover
- عاشق نادان
adjective
(بیش‌ از حد) مهربان، ملایم، نرم، آسان‌‌گیر
- His fond nature often leads him to overlook minor mistakes.
- ذات آسان‌‌گیر او اغلب باعث می‌شود که اشتباهات جزئی را نادیده بگیرد.
- Her fond approach to friendships means she rarely holds grudges.
- رویکرد ملایم او به دوستی بدین معناست که او به‌ندرت کینه‌توزی می‌کند.
verb - intransitive
قدیمی (بیش از حد) علاقه داشتن، دوست داشتن، شیدا بودن، عاشق بودن، کشته‌ومرده بودن
- I am fond of his company.
- مصاحبت با او را دوست دارم.
- As a child, he fonded over his pet rabbit, giving it lots of attention.
- او در کودکی به خرگوش خانگی خود علاقه داشت و به آن توجه زیادی می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fond

  1. adjective have a liking or taste for
    Synonyms:
    loving caring affectionate fond partial sympathetic warm attached devoted adoring predisposed keen on addicted enamored romantic tender lovesome amorous doting mushy indulgent responsive lovey-dovey sentimental silly over
    Antonyms:
    hating hostile

Collocations

ارجاع به لغت fond

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fond» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fond

لغات نزدیک fond

پیشنهاد بهبود معانی