با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fond

fɑːnd fɒnd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    fonder
  • صفت عالی:

    fondest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun B1
    علاقه‌مند، انس گرفته، مایل، مشتاق، شیفته، خواهان
    • - a fond lover
    • - عاشق دلخسته
    • - A fond mother who does not see her own children's faults.
    • - مادر پرعشق و محبتی که عیب‌های بچه‌های خودش را نمی‌بیند.
    • - a fond hope
    • - امید بیش‌ازحد
    • - I am fond of his company.
    • - از مصاحبت با او خوشم می‌آید.
    • - After a while, he grew fond of his job.
    • - پس از مدتی به شغل خود علاقه‌مند شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fond

  1. adjective have a liking or taste for
    Synonyms: addicted, adoring, affectionate, amorous, attached, caring, devoted, doting, enamored, indulgent, keen on, lovesome, lovey-dovey, loving, mushy, partial, predisposed, responsive, romantic, sentimental, silly over, sympathetic, tender, warm
    Antonyms: hating, hostile

Collocations

ارجاع به لغت fond

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fond» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fond

لغات نزدیک fond

پیشنهاد بهبود معانی