گذشتهی ساده:
tenderedشکل سوم:
tenderedسومشخص مفرد:
tendersوجه وصفی حال:
tenderingشکل جمع:
tendersصفت تفضیلی:
tendererصفت عالی:
tenderestمحبت آمیز، ظریف، ملایم، ملاطفت آمیز، پر ملاطفت، مهرآمیز، پر مهر، نوازشگر، پر نرمش، مهربان
a tender smile
لبخند مهرآمیز
tender ironies
کنایههای ظریف
the tender relationship of those two old friends
رابطهی پرملاطفت آن دو دوست قدیمی
His mother was very tender with him.
مادرش نسبت به او بسیار پر مهر بود.
tender love
عشق مهرآمیز
the tender petals of a rose
گلبرگهای لطیف گل سرخ
the tender notes of spring birds
آهنگهای لطیف پرندگان بهاری
a tender breeze
نسیم ملایم
حساس، زود آسیب، زود رنج، (به ویژه به خاطر کم سالی) ضعیف، کم استقامت، کم طاقت، پر امساک
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They are too young and too tender for work in a mine.
آنان برای کار در معدن خیلی جوان و کمطاقتاند.
During a drought many of the more tender species of animals die out.
در خشکسالی بسیاری از گونههای آسیبپذیرتر حیوانات معدوم میشوند.
an extremely tender situation
یک وضعیت بسیار حساس
tender of one's praise
امساککننده در تعریف و تمجید
the tender feelings of a woman whose husband has died
احساسات آسیبپذیر زنی که شوهرش مرده است
That scar is still tender.
جای آن زخم هنوز حساس است.
ترد و نازک، آبدار، نرم، زود شکن
tender colors
رنگهای ملایم
She chose the tenderest white corns for roasting.
نرمترین ذرتهای سفید را برای بودادن انتخاب کرد.
These eggs are very white and tender.
این تخممرغها بسیار سفید و زودشکن هستند.
tender meat
گوشت ترد
عزیز، گرانبها
Her life is as tender to me as my own.
عمر او مانند جان خودم برایم عزیز است.
her tender souvenirs
سوغاتی های گرانبهای او
نابالغ، جوان، کم سن
children of tender years
کودکان کم سن و سال
He was playing the piano at a tender age.
او در سن کم پیانو میزد.
بازپرداخت کردن، پیشنهاد (پرداخت بدهی یا رفع تعهد)، مناقصه کردن
to tender one's resignation
استعفای خود را دادن (تقدیم کردن)
to tender one's apologies
مراتب پوزشخواهی خود را اظهار کردن
She was most tender of throwing any blame on her husband.
از انداختن هرگونه تقصیر به گردن شوهرش سخت ابا داشت.
He tendered half of the amount he owed.
او نیمی از مبلغ بدهی خود را عرضه کرد.
پیشنهاد رسمی (برای عقد قرارداد یا ازدواج و غیره)
to tender an invitation
دعوتنامه فرستادن
He tendered his services.
آمادگی خود را برای خدمتگزاری اعلام کرد.
مناقصه، مناقصه ومزایده، پیشنهاد، پول رایج
His tender for building two bridges was accepted.
(در مناقصه) پیشنهاد او برای ساختن دو پل پذیرفته شد.
legal tender
پول قانونی
کسی که از چیزی مواظبت یا سرپرستی می کند، مراقب، بپا، متصدی
a bartender
متصدی بار (مشروبفروشی)
قایق ویژه ی حمل مسافر و بار از کشتی به ساحل، (کشتی یا هواپیما و غیره) سوخت رسان، توشه رسان، کمک رسان
a destroyer tender
انبار ناوشکن
در مناقصه شرکت کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «tender» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/tender