امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

New

nuː njuː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    newer
  • صفت عالی:

    newest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb A1
تازه، جدید، نو، اخیراً، نوین، به‌تازگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He is new to the work.
- او تازه کار است.
- After his marriage, he became a new man.
- پس از ازدواج آدم دیگری شد.
- He is more attracted to the old than to the new.
- او به چیزهای قدیمی بیشتر توجه دارد تا به چیزهای نو.
- a new pair of shoes
- یک جفت کفش نو
- a new film
- یک فیلم تازه
- the new age
- عصر جدید
- the new Iran
- ایران نوین
- the new year
- سال نو
- the new moon
- ماه نو
- a new arrival
- تازه وارد
- a new planet
- سیاره‌ی نویافته
- a new understanding of the old problem
- فهم جدیدی از آن مسئله‌ی قدیمی
- the new rich
- تازه‌به‌دوران‌رسیده(ها)، نوکیسه(ها)
- languages which were new to him
- زبان‌هایی که برای او تازگی داشتند
- a new regime
- حکومت تازه‌روی‌کارآمده
- new and used cars
- اتومبیل‌های نو و مورد استفاده
- new houses
- خانه‌های نوساز
- new establishments
- مؤسسات نوپا
- new and old wines
- شراب‌های تازه و کهنه
- a new coin
- سکه‌ی نو
- new cucumbers
- خیار نوبر
- new potatoes
- سیب‌زمینی زودرس
- new and used clothing
- لباس‌های نو و نیم‌دار
- two new inches of snow
- دو اینچ برف دیگر
- trees new washed by rain
- درخت‌هایی که دوباره باران آن‌ها را شسته بود
- new-mown grass
- چمن تازه‌زده‌شده
- a newborn baby
- نوزاد، کودک تازه‌به‌دنیاآمده
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد new

  1. adjective recent, fresh
    Synonyms:
    advanced au courant brand-new contemporary current cutting-edge dewy different dissimilar distinct fashionable inexperienced just out late latest modern modernistic modish neoteric newfangled novel now original recent spick-and-span state-of-the-art strange topical ultramodern unaccustomed uncontaminated unfamiliar unique unknown unlike unseasoned unskilled unspoiled untouched untrained untried untrodden unused unusual up-to-date virgin youthful
    Antonyms:
    deteriorated old old-fashioned outdated worn
  1. adjective additional
    Synonyms:
    added another else extra farther fresh further increased more other supplementary
    Antonyms:
    common existent existing usual
  1. adjective modernized, restored
    Synonyms:
    altered changed improved redesigned refreshed regenerated renewed revived
    Antonyms:
    old old-fashioned outdated out-of-date unstylish
  1. adverb recently
    Synonyms:
    afresh anew freshly lately newly of late
    Antonyms:
    old past

Idioms

  • as good as new

    مثل نو، مثل روز اول، بی عیب و نقص

  • turn over a new leaf

    (با ایجاد تغییرات مثبت در رفتار و نگرش) از نو آغاز کردن، فصل جدیدی از کتاب زندگی را گشودن، متحول شدن، آدم دیگری شدن

لغات هم‌خانواده new

  • verb - transitive
    renew

ارجاع به لغت new

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «new» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/new

لغات نزدیک new

پیشنهاد بهبود معانی