امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fresh

freʃ freʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    fresher
  • صفت عالی:

    freshest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
تازه، نو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- fresh news
- خبر تازه
- The fresh approach to marketing led to a significant increase in sales.
- رویکرد نو به بازاریابی منجر به افزایش قابل توجهی در میزان فروش شد.
adjective A2
تازه (محصولات خوراکی و گل و غیره)
- I love the taste of fresh strawberries.
- عاشق طعم توت‌فرنگی تازه هستم.
- The chef insisted on using only fresh ingredients for the salad.
- سرآشپز اصرار داشت که فقط از مواد تازه برای سالاد استفاده کند.
- fresh vegetables
- سبزیجات تازه
adjective B1
آب‌و‌هوا تازه، سالم، پاک link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده
- I took a walk in the fresh air this morning.
- امروز صبح در هوای تازه قدم زدم.
- The room was filled with fresh air after I opened the windows.
- بعد از اینکه پنجره‌ها را باز کردم، اتاق پر از هوای سالم شد.
adjective
آب‌و‌هوا خنک
- The weather is fresh today.
- امروز هوا خنک است.
- I love the fresh weather in the mountains.
- من هوای خنک در کوهستان را دوست دارم.
adjective
آب‌و‌هوا تند (باد)
- The leaves rustled in the fresh wind.
- برگ‌ها در باد تند خش‌خش می‌کردند.
- The kite soared higher and higher in the fresh wind.
- بادبادک در باد تند، بالاتر و بالاتر می‌رفت.
adjective B1
تازه، تمیز
- She used a mouthwash to keep her breath fresh.
- او برای تازه نگه داشتن نفسش از دهان‌شویه استفاده کرد.
- The shower makes us fresh.
- دوش ما را تمیز می‌کند.
adjective C1
سرحال، قبراق، پرانرژی (پس از فعل می‌آید)
- When I'm fresh, I can run for kilometers without feeling exhausted.
- وقتی سرحال هستم، می‌توانم کیلومترها بدون احساس خستگی بدوم.
- I always perform my best when I'm fresh.
- همیشه وقتی پرانرژی هستم، بهترین عملکردم را دارم
adjective C2
شاداب، باطراوت (چهره و پوست)
- His fresh skin made him appear much younger than his age.
- پوست شادابش باعث شده بود خیلی جوان‌تر از سنش به نظر برسد.
- Her fresh skin glowed in the sunlight.
- پوست باطراوتش زیر نور خورشید می‌درخشید.
adjective C2
شیرین (آب)
- The faucet dispensed fresh water that was perfect for drinking.
- از شیر آب شیرینی می‌آمد که برای نوشیدن عالی بود.
- The fresh water from the mountain stream was cool and invigorating.
- آب شیرین نهر کوهستانی خنک و نشاط‌آور بود.
adjective informal
پررو، بی‌شرم، بی‌حیا (با گفتار یا کردار) (به‌گونه‌ای که نشان می‌دهد شخص تمایل دارد با طرف مقابل رابطه‌ی جنسی داشته باشد)
- Don't get fresh with me!
- برای من پر‌رویی نکن!
- Don't be so fresh with me, I'm not interested in that kind of talk.
- نسبت به من این‌قدر بی‌حیا نباش، علاقه‌ای به این نوع حرف‌ها ندارم.
adjective slang
انگلیسی آمریکایی شیک
- That outfit is so fresh.
- اون لباس خیلی شیکه.
- I bought a pair of fresh shoes.
- یه جفت کفش شیک خریدم.
prefix
تازه-
- The warm, fresh-baked bread melted in my mouth.
- نان گرم و تازه‌پخته‌شده در دهانم آب شد.
- The room was filled with the sweet scent of fresh-cut flowers.
- اتاق پر از رایحه‌ی شیرین گل‌های تازه چیده‌شده بود.
adjective
زنده (خاطره و غیره)
- The taste of that chocolate cake evoked a fresh memory of our anniversary celebration.
- طعم آن کیک شکلاتی خاطره‌ای زنده از جشن سالگرد ما را تداعی کرد.
- The fresh memory of the first meeting always brings a smile to my face.
- خاطره زنده‌ی اولین ملاقات همیشه لبخند را بر لبانم می‌آورد.
adjective
دیگر
- I need to buy a fresh copy of the newspaper because the previous version was torn.
- من باید نسخه‌ی دیگری از آن روزنامه را بخرم زیرا نسخه‌ی قبلی پاره شده بود.
- Can you bring me a fresh cup of coffee, please?
- آیا می‌توانید لطفاً یک فنجان قهوه‌ی دیگر برای من بیاورید؟
adjective
تازه‌وارد، تازه‌کار، کم‌تجربه
- As a fresh employee, I had a lot to learn.
- به عنوان کارمند تازه‌کار، باید چیزهای زیادی یاد می‌گرفتم.
- The fresh employee showed enthusiasm but lacked the necessary skills for the job.
- کارمند تازه‌وارد از خود اشتیاق نشان داد اما مهارت‌های لازم برای این کار را نداشت.
adjective
تازه‌آمده، تازه‌رسیده
- fresh from the war
- تازه‌رسیده از جنگ
- fresh from university
- تازه‌آمده از دانشگاه
adjective
جانورشناسی تازه‌شیرده (گاو) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده
- That milk tastes different because it came from a fresh cow.
- طعم آن شیر متفاوت است زیرا از گاو تازه‌شیرده تهیه شده است.
- She woke up early to milk a fresh cow.
- زود از خواب بیدار شد تا گاو تازه‌شیرده را بدوشد.
adverb
تازه، به‌تازگی
- We are fresh out of rice.
- برنج ما تازه تمام شده است.
- She's fresh out of eggs.
- به‌تازگی تخم‌مرغش تمام شده است.
noun
تندآب، شرشر (آب)
- The fresh of the river swept away all the debris in its path.
- تندآب رود تمام خرده‌بقایای موجود در مسیر خود را با خود برد.
- We could hear the fresh of the waterfall from a distance.
- صدای شرشر آبشار را از دور می‌شنیدیم.
noun
جغرافیا قدیمی جویبار آب شیرین
- They quenched their thirst from the fresh.
- آن‌ها تشنگی خود را از جویبار آب شیرین رفع کردند.
- The locals believed that the fresh held magical healing properties.
- مردم محلی معتقد بودند که این جویبار آب شیرین خواص درمانی جادویی دارد.
adjective
انگلیسی آمریکایی تر، خشک‌نشده
- The paint is still fresh.
- رنگ هنوز تر است.
- The fresh paint on the ceiling dripped onto the floor.
- رنگ ‌خشک‌نشده‌ی سقف روی کف چکید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fresh

  1. adjective new, just produced
    Synonyms:
    beginning brand-new comer contemporary crisp crude current different gleaming glistening green hot hot off the press immature just out late latest mint modern modernistic natural neoteric newborn newfangled novel now original radical raw recent sparkling state-of-the-art the latest this season’s unconventional unprocessed unseasoned untouched unusual up-to-date virginal what’s happening young youthful
    Antonyms:
    old stale tired used
  1. adjective additional
    Synonyms:
    added another auxiliary else extra farther further increased more new other renewed supplementary
    Antonyms:
    old used
  1. adjective refreshing to the senses
    Synonyms:
    bracing bright brisk clean clear colorful cool crisp definite fair invigorating not stale pure quick sharp spanking sparkling stiff stimulating sweet uncontaminated unpolluted vivid
    Antonyms:
    stale tired
  1. adjective energetic, healthy
    Synonyms:
    active alert blooming bouncing bright bright-eyed bushy-tailed chipper clear dewy fair florid glowing good hardy invigorated keen like new lively refreshed rehabilitated relaxed relieved rested restored revived rosy ruddy sprightly spry stimulated undimmed unfaded unused unwearied unwithered verdant vigorous vital wholesome young
    Antonyms:
    exhausted lifeless tired unenergetic worn
  1. adjective inexperienced
    Synonyms:
    artless callow green natural new raw tenderfooted uncultivated unpracticed unskilled untrained untried unversed young youthful
    Antonyms:
    experienced
  1. adjective sassy, brazen
    Synonyms:
    bold cheeky disrespectful familiar flip flippant forward impertinent impudent insolent nervy pert presumptuous rude saucy smart smart-alecky snippy wise
    Antonyms:
    gentle kind polite

Phrasal verbs

  • fresh out (of)

    (عامیانه) تازه تمام‌شده، تازه‌مصرف و تمام‌شده

Collocations

  • fresh air

    هوای تازه، هوای مطبوع

Idioms

لغات هم‌خانواده fresh

ارجاع به لغت fresh

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fresh» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fresh

لغات نزدیک fresh

پیشنهاد بهبود معانی