بیادب، بینزاکت، بیتربیت، گستاخ، بیشرم (شخص)، گستاخانه، بیادبانه، بیشرمانه (رفتار و غیره)
an impertinent young man
یک مرد جوان بیادب
She taught her children not to be impertinent.
او به فرزندانش آموخت که گستاخ نباشند.
an impertinent act
عمل بیادبانه
He asked the lady impertinent questions.
او از آن خانم پرسشهای بیشرمانهای کرد.
بیربط، غیرمرتبط، نامربوط، بیارتباط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the student's impertinent question about the teacher's personal life
پرسش بیربط دانشآموز در مورد زندگی شخصی معلم
These details are impertinent to our main goal.
این جزئیات با هدف اصلی ما بیارتباط است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «impertinent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/impertinent