با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید
خرید اشتراک

    Colorful

    ˈkələrfəl ˈkələrfəl
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    این لغت در انگلیسی بریتانیایی به‌صورتِ colourful نوشته می‌شود.

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    رنگارنگ

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - a colourful array of fruit
    - مجموعه‌ای رنگارنگ از میوه‌ها
    - colourful costumes
    - لباس‌های رنگارنگ
    - a colorful painting
    - نقاشی‌ای رنگارنگ
    adjective
    جالب، تماشایی، زیبا
    - He was the most colorful man of his age.
    - او جالب‌ترین مرد دوران خویش بود.
    - a colourful character
    - شخصیتی جالب
    - Many colorful stories are told about him.
    - داستان‌های بسیار زیاد و جالبی درباره‌ی او می‌گویند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد colorful

    1. adjective brilliant, intensely hued
      Synonyms: bright, chromatic, flashy, florid, gaudy, gay, hued, intense, jazzy, kaleidoscopic, loud, motley, multicolored, picturesque, prismatic, psychedelic, rich, showy, splashy, variegated, vibrant, vivid
      Antonyms: colorless, drab, dreary, faded, plain, uncolored, uncolorful
    2. adjective full of life, interesting
      Synonyms: brave, characterful, distinctive, flaky, gay, glamorous, graphic, jazzy, lively, picturesque, rich, stimulating, unusual, vivid
      Antonyms: boring, dull, lifeless, plain, uninteresting

    لغات هم‌خانواده colorful

    ارجاع به لغت colorful

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «colorful» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/colorful

    لغات نزدیک colorful

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار