گذشتهی ساده:
coloredشکل سوم:
coloredسومشخص مفرد:
colorsوجه وصفی حال:
coloringشکل جمع:
colorsحالت نوشتاری در انگلیسی بریتانیایی colour است.
رنگ، فام، لون، دیز، گون، چرد، رنگ نقاشی، رنگدانه، رنگیزه
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Leaves color brilliantly in the fall.
در پاییز برگها به طرز درخشانی رنگین میشوند.
(حرف ندا حاکی از بی صبری یا انتقاد یا ناخشنودی) ای بابا!، ول کن بابا!، بیا!
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(در مورد صورت و پوست) رنگ ورو، چرده، سرخی
نشان، مدال، علامت یا لباس مشخص کننده، درجهی روی شانه (در ارتش)
رنگ پوست، نژاد
نهاد، طبیعت، چگونگی، ویژگی
پرچم، بیرق، درفش، لوا
(در مورد اندیشه و سیاست و خط مشی و غیره) موضع، جانبداری
He showed himself in his true colors.
او طینت واقعی خود را بروز داد.
The lives of most of us have been colored by politics.
سیاست در زندگی اکثر ما اثر گذاشته است.
Religion colored all his other ideas.
مذهب همهی عقاید دیگر او را تحتتأثیر قرار داد.
(ادبیات و هنر) گیرایی، جذبه، جلوه، جلا، رنگ آمیزی، جلوه گری
That play had a good deal of color to it.
آن نمایش بسیار پرجلوه بود.
موسیقی مایهی صدا، آهنگ
نما، ظاهر
رنگ کردن، (رنگرزی، رنگ آمیزی) تغییر رنگ دادن
نفوذ کردن، تحت تاثیر قرار دادن
We must stick to our colors.
باید موضع (عقیدتی) خود را حفظ کنیم.
برق انداختن، مشخص کردن
رنگ آمیزی شدن
رنگ کردن (با مداد رنگی و...)
رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، رنگ کردن، ملون کردن
His story has the color of truth.
داستان او راست مینماید (به نظر راست میآید).
a ship sailing under Swedish colors
یک کشتی که تحت لوای (یا پرچم) سوئد حرکت میکند
to serve with the colors
زیر پرچم خدمت کردن
Before Nowruz, the various sports colors were awarded.
قبل از نوروز نشانهای گوناگون ورزشی را اعطا کردند.
light-colored
(دارای) رنگ روشن
dark-colored
سیهفام، سیهچرده، تیره رنگ
color film
فیلم رنگی
the color of your eyes
رنگ چشمان شما
He colored the circle green.
او دایره را رنگ سبز زد.
Does she color her hair?
او موی خود را رنگ میکند؟
As soon as he saw her his cheeks colored.
تا او را دید، گونههایش سرخ شد.
It is illegal to discriminate on the basis of color.
تبعیض برمبنای رنگ پوست غیرقانونی است.
Stop being so sensitive about your color!
اینقدر دربارهی رنگ (پوست) خود حساس نباش!
people of color
مردم رنگینپوست (غیر سفیدپوست)
the beauty and color of her face
زیبایی و رنگ و آب صورتش
Do you like this color?
آیا این رنگ را میپسندی؟
He'd lost a little color from his cheeks.
سرخی گونههایش قدری کم شده بود.
to lose color
رنگ رفته شدن
If you wash this cloth, its color will fade.
اگر این پارچه را بشویی رنگش خواهد رفت.
The colors were still wet.
رنگها هنوز خیس بود.
(تصویر سفید را با مداد رنگ و غیره) رنگی کردن
(در اثر خشم یا شرم) برافروخته شدن
(رخسار یا اشیا مثلاً پارچه) رنگپریده شدن، رنگ باختن
1- به خدمت زیر پرچم احضار کردن 2- (ارتش) شیپور زدن و پایین آوردن پرچم
1- رنگپریده شدن 2- (رخسار) سرخ شدن، رنگ بهرنگ شدن
(در اثر بیماری و غیره) سرخ چهره بودن، برافروخته بودن
ماهیت (یا طینت یا نهاد) خود را آشکار کردن
به بهانهی، تحت عنوان
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «color» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/color