با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Must

məst məst
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

همچنین می‌توان از musth به‌ جای must استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb A2
    باید، بایست، میبایستی، بایسته، ضروری، لابد
    • - You must go.
    • - تو باید بروی.
    • - I know I must pay her.
    • - می‌دانم که باید به او (پول) بپردازم.
    • - Shoot if you must!
    • - اگر مجبوری، تیراندازی کن!
    • - You mustn't tell anyone about this.
    • - شما نباید دراین‌باره به کسی بگویید.
    • - You must be his brother.
    • - شما حتماً برادر او هستید.
    • - It must be late.
    • - لابد دیر شده است.
    • - I must have forgotten.
    • - شاید یادم رفته باشد.
    • - I thought he must be my cousin.
    • - فکر کردم شاید پسرعمویم باشد.
    • - You must be tired after that long walk.
    • - پس از آن پیاده‌روی طولانی لابد خسته هستی.
    • - All humans must die.
    • - همه‌ی انسان‌ها خواهند مرد.
    • - If you must drink so much, of course you'll feel sick.
    • - اگر اصرار داری این‌همه‌ مشروب بخوری، حتماً حالت خراب خواهد شد.
    • - For you exercise is a must!
    • - ورزش برای تو واجب است!
    • - Warm clothes are a must in the mountains.
    • - در کوهستان لباس گرم از ضروریات است.
    • - must readings
    • - خواندنی‌های ضروری
    • - For me the must thing is to be prepared at all times.
    • - برای من چیز واجب این است که همیشه آماده باشم.
    • - a must elephant
    • - فیل مست
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد must

  1. noun necessity, essential
    Synonyms: charge, commitment, committal, condition, devoir, duty, fundamental, imperative, necessary, need, obligation, ought, precondition, prerequisite, requirement, requisite, right, sine qua non
  2. verb ought, should
    Synonyms: be compelled, be destined, be directed, be doomed, be driven, be made, be necessitated, be obliged, be one’s fate, be ordered, be required, got to, have, have got to, have no choice, have to, must needs, need, pushed to the wall

ارجاع به لغت must

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «must» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/must

لغات نزدیک must

پیشنهاد بهبود معانی