آیکن بنر

زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌های دیگر به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Right

raɪt raɪt

گذشته‌ی ساده:

righted

شکل سوم:

righted

سوم‌شخص مفرد:

rights

وجه وصفی حال:

righting

شکل جمع:

rights

صفت تفضیلی:

more right

صفت عالی:

most right

معنی right | جمله با right

adjective A1

درست، صحیح

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

I got four answers right and two wrong.

چهار جواب درست و دو جواب غلط گرفتم.

That answer is correct!

اون پاسخ صحیحه!

adjective

مناسب، درخور، شایسته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

She associates with the right people.

او با اشخاص مناسب رفت‌وآمد می‌کند.

I need to find the right outfit for the wedding.

من باید لباس درخور برای عروسی را پیدا کنم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the right man for his daughter

مرد شایسته برای دختر او

the right man for the job

آدمی که به این کار می‌خورد

adjective

درست، پسندیده، خوب، صحیح (رفتار و عمل و غیره)

right conduct

رفتار درست

It is not right to discriminate against someone based on their race or gender.

تبعیض قائل شدن علیه کسی بر اساس نژاد یا جنسیت پسندیده نیست.

adjective

خوب، سالم، سرحال (شخص)، درست، بی‌نقص، بی‌عیب (وسیله)

She hasn't felt right since she ate that meal.

او از زمانی که آن غذا را خورده است، احساس خوبی نداشته است.

The patient doesn't look quite right.

بیمار کاملاً سالم به‌نظر نمی‌رسد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The car's engine is not running right.

موتور ماشین درست کار نمی‌کنه.

adjective informal

انگلیسی بریتانیایی حسابی، کامل، واقعی، پاک، درست‌وحسابی

That was a right mess you made in the kitchen!

این آشفتگی‌ای حسابی‌ بود که توی آشپزخونه درست کردی!

She's a right idiot!

اون یه احمق کامله!

adjective adverb

راست، به راست، به طرف راست، به سمت راست، به طرف دست راست

He moved right.

به طرف راست حرکت کرد.

Take a right at the crossroads.

در تقاطع جاده‌ها به سمت راست بپیچ.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a right line

خط راست

Her right eye is blind.

چشم راست او کور است.

He still can't tell his right hand from the left.

او هنوز دست راست و چپ خود را نمی‌شناسد.

adverb

دقیقاً، درست، مستقیماً، یکراست (برای تأکید)

I went right home.

مستقیماً به منزل رفتم.

She went right to the manager himself.

او یکراست پیش خود مدیر رفت.

adverb

درست، به‌طور صحیح

She guessed right.

درست حدس زد.

to estimate a distance right

فاصله‌ای را درست برآورد کردن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Why do you never do anything right?

چرا هیچ‌وقت هیچ‌کاری رو به‌طور صحیح انجام نمی‌دی؟

noun

راست، دست راست، سمت راست، طرف راست

Persian is written and read from right to left.

فارسی از راست به چپ نوشته و خوانده می‌شود.

In this photo, my husband is the man standing on/to my right.

در این عکس، شوهرم مردی است که سمت راست من ایستاده است.

noun uncountable

کار یا چیز درست، کار یا چیز صحیح

to tell right from wrong

نیکی را از بدی تشخیص دادن

The concept of right and wrong varies across different cultures and societies.

مفهوم درست و غلط در فرهنگ‌ها و جوامع مختلف متفاوت است.

noun countable uncountable

حق

the right of free speech

حق آزادی سخن

copyright

حق انحصاری (کپی‌رایت)

نمونه‌جمله‌های بیشتر

By what right?

به چه حقی؟

noun plural

(rights) حقوق

the people's civil rights

حقوق مدنی مردم

property rights

حقوق مالکیت

interjection

خب

"Right, let's get this party started! Who's ready to dance?"

«خب، بیایید این مهمانی رو شروع کنیم! کی برای رقصیدن آماده است؟»

"Right, everyone, gather round! It's time to start the meeting."

«خب، همه دور هم جمع شوید! وقت شروع جلسه است.»

باشه، صحیح

"Tommy, you climb up first." "Right."

«تامی، تو اول برو بالا.» «باشه»

noun

(مشت‌زنی) ضربه‌ی راست، دست‌ راست

Jack gave him a right to the chin.

جک با دست راست به چانه‌ی او مشت زد.

adjective

رو (پارچه و غیره)

The back side of this rug is more beautiful than its right side.

پشت این فرش از روی آن زیباتر است.

the right side of cloth

روی پارچه

adjective

راست، قائمه (زاویه)

a right angle

زاویه‌ی قائمه

verb - transitive

راست کردن، به حالت عادی برگرداندن، صاف کردن

to right a capsized boat

قایق واژگون‌شده را ایستاندن

verb - transitive

درست کردن، اصلاح کردن

You can't set the world right overnight.

شما نمی‌توانید یک شبه دنیا را اصلاح کنید.

verb - transitive

مرتب کردن، نظم بخشیدن به (اتاق و غیره)

to right a room

اتاق را مرتب کردن

verb - transitive

حق‌خواهی کردن

to right all those wrongs

انتقام همه‌ی آن خلافکاری‌ها را گرفتن

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد right

  1. adjective conservative politically
    Synonyms:
    Antonyms:
  1. adjective opposite of left
    Antonyms:
  1. adverb appropriately, suitably
    Synonyms:
    well properly fittingly suitably satisfactorily adequately acceptably beseemingly befittingly
    Antonyms:
    inappropriately unsuitably wrongly
  1. adverb fairly, justly
    Antonyms:
    unfairly unjustly wrongly
  1. adverb directly, without delay
    Antonyms:

Collocations

right now

هم‌اکنون، درست همین حالا، الان

همین حالا

in one's own right

رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران

in the right

ذی‌حق، حق‌دار

Idioms

by right (or rights)

قانوناً، بنا به حق، به حق

right on!

(امریکا - عامیانه) احسنت!، درست است!، آری!

to rights

(عامیانه) به‌سامان، درعین سلامتی یا درستی یا صحت

لغات هم‌خانواده right

  • verb - transitive
    right

سوال‌های رایج right

گذشته‌ی ساده right چی میشه؟

گذشته‌ی ساده right در زبان انگلیسی righted است.

شکل سوم right چی میشه؟

شکل سوم right در زبان انگلیسی righted است.

شکل جمع right چی میشه؟

شکل جمع right در زبان انگلیسی rights است.

وجه وصفی حال right چی میشه؟

وجه وصفی حال right در زبان انگلیسی righting است.

سوم‌شخص مفرد right چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد right در زبان انگلیسی rights است.

صفت تفضیلی right چی میشه؟

صفت تفضیلی right در زبان انگلیسی more right است.

صفت عالی right چی میشه؟

صفت عالی right در زبان انگلیسی most right است.

ارجاع به لغت right

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «right» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/right

لغات نزدیک right

پیشنهاد بهبود معانی