گذشتهی ساده:
straightenedشکل سوم:
straightenedسومشخص مفرد:
straightensوجه وصفی حال:
straighteningراست کردن، درست کردن، مرتب کردن
راست کردن، درست کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He stood and straightened his body.
ایستاد و بدن خود را راست کرد.
Straighten all of the curved lines.
همهی خطهای قوسدار را صاف کن.
to straighten out accounts
حسابها را منظم واریز کردن
These problems straighten out automatically.
این مسائل خودبهخود درست میشوند.
Discipline without love rarely straightens out anyone.
انضباط بدون محبت بهندرت کسی را اصلاح میکند.
I didn't understand well but Ali straightened me out.
درست نمیفهمیدم؛ ولی علی مرا راهنمایی کرد.
1- سامان دادن، مرتب و منظم کردن، رسیدگی کردن 2- به راه راست هدایت کردن، راهنمایی کردن، اصلاح کردن یا شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «straighten» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/straighten