با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Straighten

ˈstreɪtn ˈstreɪtn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    straightened
  • شکل سوم:

    straightened
  • سوم‌شخص مفرد:

    straightens
  • وجه وصفی حال:

    straightening

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb
راست کردن، درست کردن، مرتب کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
adverb
راست کردن، درست کردن
- He stood and straightened his body.
- ایستاد و بدن خود را راست کرد.
- Straighten all of the curved lines.
- همه‌ی خط‌های قوس‌دار را صاف کن.
- to straighten out accounts
- حساب‌ها را منظم واریز کردن
- These problems straighten out automatically.
- این مسائل خودبه‌خود درست می‌شوند.
- Discipline without love rarely straightens out anyone.
- انضباط بدون محبت به‌ندرت کسی را اصلاح می‌کند.
- I didn't understand well but Ali straightened me out.
- درست نمی‌فهمیدم؛ ولی علی مرا راهنمایی کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد straighten

  1. verb put in neat or aligned order
    Synonyms: align, arrange, compose, correct, even, level, make plumb, make straight, neaten, order, put in order, put perpendicular, put straight, put to rights, put upright, put vertical, rectify, set to rights, smarten up, spruce up, tidy, unbend, uncoil, uncurl, unfold, unravel, unsnarl, untwist
    Antonyms: bend, curve, move, twist

Phrasal verbs

  • straighten out

    1- سامان دادن، مرتب و منظم کردن، رسیدگی کردن 2- به راه راست هدایت کردن، راهنمایی کردن، اصلاح کردن یا شدن

لغات هم‌خانواده straighten

ارجاع به لغت straighten

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «straighten» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/straighten

لغات نزدیک straighten

پیشنهاد بهبود معانی