فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Straight

streɪt streɪt

شکل جمع:

straights

صفت تفضیلی:

straighter

صفت عالی:

straightest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2

مستقیم، راست، صاف (خط و جاده و غیره)، صاف (مو)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

a straight road

جاده‌ی مستقیم

She's very thin and has long straight hair.

او بسیار لاغر است و موهای صاف و بلندی دارد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She drew a straight line on the paper.

روی کاغذ خط راست کشید.

Her brothers have curly hair but her hair is straight.

برادرانش موی فرفری دارند ولی موی او صاف است.

adverb B2

رک‌وراست، صاف‌وپوست‌کنده، صراحتاً

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Let's talk straight about what's going on here.

بیایید رک‌وراست در مورد آنچه در اینجا اتفاق می‌افتد، صحبت کنیم.

He always speaks straight.

همیشه صاف‌وپوست‌کنده حرف می‌زند.

adverb B1

مستقیم، مستقیماً، یک‌راست، بلافاصله

After a long day at work, I went straight to bed without eating dinner.

بعد از یک روز طولانی در محل کار، بدون اینکه شام ​​بخورم، مستقیم به رختخواب رفتم.

She answered the phone straight away when it rang.

وقتی تلفن زنگ خورد بلافاصله آن را جواب داد.

adverb C1

به‌طور واضح

He couldn't see straight.

نمی‌توانست به‌طور واضح ببیند.

After rubbing his eyes, he could finally see straight.

بعد از مالیدن چشمانش سرانجام توانست واضح ببیند.

adjective C1

واضح، سرراست

The instructions were straight.

دستورالعمل‌ها واضح بودند.

I appreciate your straight answer.

از پاسخ سرراست شما قدردانی می‌کنم.

adjective B2

تراز

This picture is straight.

این تصویر تراز است.

The shelf is straight.

قفسه تراز است.

adjective

ساده، بدون آمیزه

I prefer my coffee straight.

ترجیح می‌دهم قهوه‌ام ساده باشد.

He takes his vodka straight.

او ودکای خود را بدون آمیزه می‌خورد.

adjective

پیاپی، متوالی، پشت‌سر‌هم

We have won seven straight games.

هفت بازی پیاپی را برده‌ایم.

Our team's current winning streak is impressive; we have won eleven straight games.

بردهای فعلی تیم ما قابل توجه است؛ ما یازده بازی متوالی را برده‌ایم.

adjective

انگلیسی بریتانیایی مرتب، جمع‌وجور

She always keeps her desk straight.

او همیشه میزش را مرتب نگه می‌دارد.

He likes to hang his clothes straight.

دوست دارد لباس‌هایش را مرتب آویزان کند.

adjective informal

جدی

His straight face gave nothing away.

چهره‌ی جدی او چیزی را نشان نمی‌داد.

You're so straight.

خیلی جدی هستی.

adjective informal

معمولی (برای اشاره به شخص دگرجنس‌گرا یا ازدواج و پیوندی طبق همین گرایش)

She's straight and looking for a boyfriend.

او معمولی است و دنبال دوست‌پسر می‌گردد.

She's not interested in women, she's straight.

او به زنان علاقه‌ای ندارد، او معمولی است.

adjective informal

پاک (برای اشاره به شخصی که مواد مخدر یا الکل غیرقانونی مصرف نمی‌کند)

My friends know I'm straight and don't offer me anything.

دوستانم می‌دانند که پاک هستم و چیزی به من پیشنهاد نمی‌کنند.

I've been straight for two years now.

الان دو سال است که پاک هستم.

adjective informal

بی‌حساب، سربه‌سر (نه بدهکار نه طلبکار)

I paid for the meal so now I'm straight.

پول غذا رو دادم پس الان بی‌حسابم.

As soon as I pay you back, we'll be straight.

به محض اینکه پولت را پس بدهم، سربه‌سر خواهیم شد.

noun countable

ورزش قسمت مستقیم (مسیر مسابقه)

The straight is the longest section of the racetrack.

قسمت مستقیم طولانی‌ترین بخش مسیر مسابقه است.

The straight provides an excellent opportunity for overtaking.

قسمت مستقیم فرصت عالی برای سبقت را فراهم می‌کند.

noun countable

استریت (پنج ورق به‌ترتیب پشت‌سرهم از خال‌های مختلف در بازی پوکر)

He won the hand with a straight.

دست را با استریت برد.

The player revealed his straight.

بازیکن استریتش را رو کرد.

noun countable informal

آدم غیرهم‌جنس‌گرا (کسی که دگرجنس‌گرا است)

He's always been known as a straight.

او همیشه به‌عنوان یک آدم غیرهم‌جنس‌گرا شناخته شده است.

The movie showcased a diverse group of characters, including a straight.

این فیلم گروه متنوعی از شخصیت‌ها، از جمله یک آدم غیرهمجنس‌گرا را به نمایش گذاشت.

verb - transitive

(انگلیسی اسکاتلندی) مرتب کردن

Straight the sheets on the bed before the guests arrive.

قبل از آمدن مهمان‌ها ملحفه‌ها را مرتب کنید.

The teacher asked the students to straight their desks after the activity.

معلم از دانش‌آموزان خواست بعد از فعالیت میزهای خود را مرتب کنند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد straight

  1. adjective aligned; not curved
    Synonyms:
    direct level even right vertical upright linear true square consecutive continuous running solid short near inflexible unbroken aligned undeviating uninterrupted unbent smooth successive rectilinear erect unswerving perpendicular horizontal through in line in a line in a row like an arrow nonstop sheer plumb rectilineal unrelieved unfurled collinear beeline precipitous undistorted invariable
    Antonyms:
    curved twisted indirect
  1. adjective honest, fair
    Synonyms:
    fair good just reliable trustworthy upright decent honorable moral straightforward frank candid accurate authentic equitable law-abiding respectable aboveboard forthright plain blunt outright bald categorical summary point-blank fair and square unqualified
    Antonyms:
    dishonest unfair unjust corrupt
  1. adjective orderly
    Synonyms:
    organized neat tidy arranged in order sorted correct right exact shipshape put to rights
    Antonyms:
    disorderly disorganized disordered
  1. adjective unmixed
    Synonyms:
    pure plain strong unadulterated undiluted unmodified unqualified concentrated neat out-and-out thoroughgoing
    Antonyms:
    mixed diluted
  1. adjective conventional, square
    Synonyms:
    traditional conservative orthodox bourgeois buttoned-down
    Antonyms:
    unconventional untraditional different
  1. adverb immediately, directly
    Synonyms:
    now at once right away directly instantly straightaway forthwith exactly direct due right point-blank dead first off straightforwardly lineally undeviatingly in direct line as the crow flies
    Antonyms:
    later
  1. adverb honestly
    Synonyms:
    frankly candidly point-blank in plain English no holds barred no punches
    Antonyms:
    dishonestly indirectly

Phrasal verbs

straight up

(انگلیس - عامیانه) دروغ نمی‌گویم، راست می‌گویم

Collocations

put the record straight

سابقه‌ی امری را دقیقاً و صادقانه بیان کردن

Idioms

go straight

به راه راست رفتن، به راه راست هدایت شدن، دست از تبهکاری کشیدن

keep a straight face

جلو خنده‌ی خود را گرفتن، خم به ابرو نیاوردن

set someone straight about something

چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن

put (or set) the record straight

رفع سوء تفاهم کردن، شرح صحیح چیزی را دادن

set straight

در جریان گذاشتن، مطلع کردن، روشن کردن

Idioms بیشتر

shoot straight

صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

straight from the shoulder

1- (ضربه‌ی مشت و غیره) مستقیماً از شانه به جلو، سرراست 2- رک، صاف و پوست‌کنده

straight arrow

بچه‌مثبت (شخص)، صادق، درستکار (گاهی با تداعی خشکی و قدیمی‌مسلکی)

لغات هم‌خانواده straight

  • noun
    straight
  • adjective
    straight
  • adverb
    straight

سوال‌های رایج straight

معنی straight به فارسی چی میشه؟

کلمه "straight" در زبان انگلیسی معانی و کاربردهای متنوعی دارد که بسته به زمینه استفاده، می‌تواند به شکل‌های مختلفی معنا شود. در ادامه، به بررسی معانی، توضیحات و نکات جالب مرتبط با این کلمه می‌پردازیم.

معانی اصلی

- مستقیم: یکی از معانی اصلی "straight" به معنای «مستقیم» است. به عنوان مثال، وقتی می‌گوییم "a straight line" به معنای «یک خط مستقیم» است. این کاربرد در ریاضیات و هندسه بسیار رایج است.

- صاف: در زمینه‌های دیگر، "straight" می‌تواند به معنای «صاف» نیز باشد. مثلاً در توصیف یک سطح یا یک شیء که هیچ انحنا یا برآمدگی ندارد.

- راست: در زبان محاوره‌ای، "straight" ممکن است به معنای «راست» نیز به کار رود، مثلاً در توصیف چیزی که در مسیر خود منحرف نشده است.

کاربردهای دیگر

- در مورد رفتار یا شخصیت: "straight" می‌تواند به معنای «صادق» یا «مستقیم‌القول» نیز باشد. به عنوان مثال، وقتی کسی می‌گوید "I’m being straight with you" به این معناست که او در حال گفتن حقیقت است و در تلاش است تا صادق باشد.

- جنسی: در زبان عامیانه، "straight" به معنای «مستقیم» در زمینه جنسی نیز به کار می‌رود و به افرادی اطلاق می‌شود که تمایل جنسی به جنس مخالف دارند. به عنوان مثال، "straight people" به معنای «افراد غیر همجنس‌گرا» است.

نکات جالب

- اصطلاحات و ترکیبات: "straight" در بسیاری از اصطلاحات و ترکیبات به کار می‌رود، مانند "straightforward" به معنای «ساده و واضح» یا "straight face" به معنای «صورت جدی».

- تاثیر فرهنگی: مفهوم "straight" در جوامع مختلف بار معنایی متفاوتی دارد. در برخی فرهنگ‌ها، این واژه می‌تواند به عنوان یک صفت مثبت یا منفی تعبیر شود.

- تاریخچه: ریشه کلمه "straight" به زبان انگلیسی قدیم بازمی‌گردد و از کلمه‌ای به نام "streccan" به معنای «کشیدن» یا «راست کردن» مشتق شده است.

- کاربردهای هنری: در ادبیات و هنر، "straight" ممکن است به عنوان نمادی از صداقت، سادگی و وضوح استفاده شود. نویسندگان و هنرمندان ممکن است از این واژه برای انتقال مفاهیم عمیق‌تری استفاده کنند.

ارجاع به لغت straight

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «straight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/straight

لغات نزدیک straight

پیشنهاد بهبود معانی