با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Linear

ˈlɪniər ˈlɪniə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more linear
  • صفت عالی:

    most linear

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
خطی، طولی، دراز، باریک، کشیده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
adjective
خطی
- linear array
- آرایه‌ی کشایی
- linear design
- طرح خط دار(رجی)
- A wire can be a linear conductor.
- سیم می‌تواند یک رسانای طولی باشد.
- a linear leaf
- برگ دراز
- linear circuit
- مدار خطی
- linear equation
- معادله‌ی کشایی، معادله‌ی خطی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد linear

  1. adjective Characterized by a conventional or predictable line of reasoning
    Synonyms: lineal, lined, long, extended in a line, elongated, resembling a thread, continuing, unintermitting, looking like a line, rectilinear, one-dimensional, successive, elongate, in the direction of a line, undeviating, narrow, threadlike, outstretched, extended, lineiform
    Antonyms: planar, cubic, digital
  2. adjective Of a circuit or device having an output that is proportional to the input
    Synonyms: analogue, running, analog
  3. adjective Designating or involving an equation whose terms are of the first degree
    Synonyms: additive
    Antonyms: nonlinear

ارجاع به لغت linear

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «linear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/linear

لغات نزدیک linear

پیشنهاد بهبود معانی